شبی از راه رسید که دلهای عاشقان را به تاریکی کوچه های غربت وتنهایی مدینه مهمان کرد  .وسوز غم جان کاه از دست دادن نبی مکرم اسلام را با  استماع  خاطرات که بین حضرتش با علی وفاطمه دست به دست و نقل میشد . دلها رابه ژرفای دریای عمیق رخداد حزین بی کسی ها برد مرور خاطرات تلخ وغمناک پیامبر که بانا له های حزین ام ابیها همراه بود وگاه نیربا بیان نمونه های  که گویا رخدادی مانند فتح مکه را برای پیامبر  اسلام تداعی می کرد تبسمی بر رخسار نازنین رسول خوبیها می نشاند که با نیم تبسمهای تلخ وسرشار از دلهره  ام ابیها همراهی میشد این گذشت تا اینکه به نقطه پایان رسید وبیان موضوعی فهوای دگرگونی تاریخ در عداوت با آل الله از لسان پیام آور مهر ومهربانی  سروده شد  واز تلخ ترین شائبه تاریخ  پرده برداشت .تا دل علی خون شود ودل دوستداران علی رابسوزاند . هرچند که شادی دختر را در کنار پدر درحال احتزار بر انگیخت .

آری سرانجام روح بلند آخرین پیشگامان ترویج توحید  وپیشوایان رسالت به ملکوت اعلی پیوست تا فضای دلهای سوخته را غرق حزن وماتم سازد و...

وامااین واقعه با رها  تکرار شد اما این بار ها زینب قائم مقامی شایسته برای مادر بود که نه به وصال بلکه به صبر بشارت داده شده بود تا از حزن انگیز ترین اتفاقات روزگار یک به یک پرده برداری کند ،از غم جانکاه مادر گرفته ،تا شهادت مولا تا واقعه عظمای کربلا و...،او بود که ندای انکسر ظهری را شنید ، واوبود که داغ لاله ها را یک به یک دید تا تاریخ او را ام المصائب نام نهادند و...

اما در میان این رخدادها میشود گفت   28 صفری دیگر وتکرار تلخ قراری دیگر ،خواهری بود به نام زینب  وبرادری بنام امام حسن ،تشت بود و باز دلهره ونگاه بود وباز تلخی ، زهر جفا بود وباز کینه ،که دل زینب وعشاق را خون کرد تا تکه تکه های  جگر زینب را در تشت خون آلود برادر ببیند . وزینب باز هم یکبار دیگر بمیرد .خاطرات کوچه چرا تمامی ندارد .اشکهای غربت مدینه چرا امان نمی دهد اینبار خاطرات کوچه ودر سوخته و گوش وگوشواره وصورت نیلی از ضرب سیلی و و...... هر کدام یکبار زینب را از دنیا میبرد وباز مصلحت حق به بازگشت است وصبر وصبر.....

اما امشب اشک امانمان رابرید چه شبی بود امشب  بود داغ دل ،سوز جگر ،آتش وآه وفریاد ،بی کسی وغم وملال ،گلایه های بی زوال وناله های در چاه ، غریبی بیت الاحزان ، قافله های بی نشان ،واما آه آه آه از غربت آه از غربت که امروز هم  امتداد دستان ناپاک پر های کبوتران حرمتان را در خاک می کشند . امان از غربت آل الله ، آقای کریم ما در خانه خویش نیز غریب بود . بمیرم آقا که حتی به پیکر بی جان شما هم رحم نکردند .

ندای غریبی که با سوز شیدایی ذاکران اهل دل حاج مهدی لطفی وحاج هومن میرانشاهی  وبا ناله های حزین وامحمدا ووا حسنا همراه شد مهر شیفتگی را در وادی قلبها  به یاد گار گذاشت تا این التهاب تاریخی در فراسوی نگاه خدا باوران معنا شود ودلهای ما خاکیان را به پرهای افلاکیان گره زند ......

خاک پر کبوتران حریمتان طوطیای چشمان من است .

التماس دعا


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, | 1:9 | نویسنده : اصغر نوربخش |

شهادت دومین اختر تابناک امامت وولایت حضرت امام حسن علیها سلام تسلیت باد 

 

کاش امام حسن(علیه السلام) مانند مادرش مخفیانه تشییع می شد

حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در زمان خویش عابدترین، زاهدترین و برترین مردم بود. هرگاه او به حج می‌رفت پیاده مسیر حج را طی می‌نمود و برخی از زمان‌ها با پای برهنه به سمت مکه می‌رفت. هنگامی که یاد مرگ می‌افتاد گریه می‌نمود و زمانی که قبر را متذکر می‌شد، اشک از دیدگانش جاری می‌شد و هنگامی که مبعوث شدن از قبر و زمان حشر را یاد می‌کرد منقلب می‌شد و هنگامی که ایستادن در مقابل خداوند را یاد می‌کرد ناله می‌زد و از هوش می‌رفت.
هر زمانی که به نماز می‌ایستاد اعضای بدنش در مقابل خداوند متعال به لرزه می‌افتاد. او هیچ گاه قرآن تلاوت نمی‌کرد الا اینکه وقتی به «یا ایها الذین آمنوا» می‌رسید؛ می‌فرمود «لبیک اللهم لبیک» در هر حالی از احوال ذاکر خداوند متعال بود. او صادق‌ترین مردم بود و فصیح‌ترین ایشان...........


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 17:19 | نویسنده : اصغر نوربخش |

رحلت جانسوز پیام آور مهر ومهربانی حضرت ختمی مرتبت بر مسلمانان جهان تسلیت باد




پیامبر یک حقیقت جاری است در جریان زمان؛ یک حقیقت جاری که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد:در مأذنه های معنویت، در معابد شرق، در غارهای تفکر.

حتی در خانه های طاغوت و در بتکده های درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد.
پیامبر یک سرمشق تحریف ناپذیر است که رنگ و بویش کهنه نخواهد شد.
تا انسان انسان است و تا دنیا، دنیا، به تازگی خویش خواهد ماند و در جوشش سیال فهم ها و اندیشه ها، خلوص خویش را حفظ خواهد کرد.
پیامبر، یک صدای نامیراست که سکوت شرمگین دروغ ها و مغالطه ها، ارزش آن را کم نخواهد کرد و پرده ناسپاسی ها، از حقیقت و راستی آن نخواهد کاست.


پیامبر، یک قرآن به تمام معنی است که در جاهلیت جدید، منادی دعوت به آیه های تفکر و اندیشیدن است.تا همیشه وام دار پیامبری ات هستیم  نفس های آتشین تو، در کلمه کلمه معجزه جاویدانت تا همیشه زنده است و «کلام» ـ که اعجاز توست ـ هر بار با زبانی دیگر و بیانی دیگر، خوانده می شود و اوج می گیرد.
کلام تو که همان کلام الهی است، همچون چشمه ای لایتناهی است و هنوز بر دشت های دور و کویر خشک جان های مرده نازل می شود.

هنوز صدای «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذیِ خَلَقَ» است که می آید و در غارهای تفکر مشتاقان، ندای عرش را برمی انگیزد.
هنوز صدای «اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاْءَکْرَم»، دیدگان حقیقت طلب را به خوانش صحیفه های رحمت فرامی خواند و دست های شکرگزار را به نوشتن کتیبه های تفسیر.پیامبر خواهد رفت، ولی هر باره هزاران جان تحول یافته مثل پیامبر خواهند آمد و هزاران بار دیگر نغمه های الهام، دهان به  دهان تکثیر خواهد شد.

آری ...

مردی از دنیا می رود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم هایش، به پایان برساند؛ مردی که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهای سطر پیامبری و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین   خاتمیت.
مردی از دنیا می رود که آخرت را همچون پنجره ای دیگر بر نگاه های بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل نشینان دنیا را روزنه ای هست که می تواند به دریای آخرت برساندشان؛ مردی که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال برای یک پرنده به تصویر کشید؛ مردی که دست های دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.
مردی از دنیا می رود که انسان ها را گره زد به وظیفه خویش؛ مردی که زیر بازوی عقل را گرفت تا برخیزد، مرهم بر زخمهای معنویت نهاد تا جان بگیرد و ایمان را همچون شعله ای همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمی برافروخت تا از تیرگی ها نهراسد و در تاریکی ها نمیرد.

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 16:48 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)

 


روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن‏ عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به ‏آمدن به کوفه


8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی‏ آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین‏«ع‏» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام‏ دار الاماره کوفه

 

شناسنامه مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی  به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی‌هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.

چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.

 

مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)

 

نامه های کوفیان
زمانی که دوازده هزار نامه با بيش از بيست و دو هزار امضا از طرف کوفيان به دست امام حسين عليه ‏السلام رسيد، آن حضرت تصميم گرفت به نامه ‏های ايشان پاسخ دهد. از اين رو، نماينده ‏ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحيه مردم به کوفه فرستاد. به اين منظور، نامه ‏ای برای ايشان نوشت و مسلم بن عقيل، عموزاده و شوهرخواهر خويش را به عنوان سفير و نماينده به کوفه فرستاد.


مأموريت خطير مسلم در سفر به کوفه، تحقيق درباره اين بود که آيا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتيبانی از امام حسين عليه ‏السلام و عمل به نامه ‏هايی که نوشته‏ اند هستند يا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل يکی از شيعيان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنين ‏انداز گرديد و شيعيان نزد او رفت و آمد و با امام عليه ‏السلام بيعت می ‏کردند. در تاريخ آمده که دوازده، هجده و يا به نقل از ابن کثير، چهل هزار نفر با مسلم بيعت نمودند.


نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه‏ ای به اين مضمون به امام حسين عليه‏ السلام نوشت: «آنچه می ‏گويم حقيقت است. اکثريت قريب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتيبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنيد».  امام  که از احساسات عميق کوفيان با خبر شده بود، تصميم گرفت به سوی اين شهر حرکت کند.


ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زياد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشيده وارد کوفه شد. مردم که شنيده بودند امام عليه ‏السلام به سوی آنان حرکت کرده، با ديدن عبيداللّه‏ گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خير مقدم گفتند. پسر زياد هم پاسخی نمی ‏داد و همچنان به سوی دارالاماره پيش می ‏رفت تا به آنجا رسيد. نعمان بن بشير(حاکم کوفه) که گمان می ‏کرد او امام حسين عليه ‏السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اينجا دور شو.

من حکومت را به تو نمی ‏دهم و قصد جنگ نيز با تو ندارم. ابن زياد جواب داد: در را باز کن. در اين لحظه مردی که پشت سر او بود صدايش را شنيد و به مردم گفت: او حسين عليه‏ السلام نيست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبيداللّه‏ به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نيز پراکنده گشتند.

 

هانی بن عروه
مسلم می ‏دانست دير يا زود عبيداللّه‏ کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگيری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصميم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نيروی بيشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همين منظور خانه هانی بن عروه را برگزيد و هانی نيز به رسم جوان‏مردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعيان شيعه بوده، از اصحاب پيامبر (ص) به شمار می ‏آيد.


دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زياد از مخفی‏گاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزوير، ميزبان او، هانی را دستگير کرده، زمينه را برای دستگيری مسلم و ديگر بزرگان فراهم سازد. هانی که ميزبان مسلم بود، می ‏دانست عبيداللّه‏ قصد دستگيری او را دارد. لذا بيماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می ‏کرد. ابن زياد چند نفر را طلبيد و نزد هانی فرستاد.

 

آنان سرانجام هانی را نزد ابن زياد بردند. ابن زياد با ديدن هانی به او گفت که با پای خويش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسيد. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در اين هنگام عبيداللّه‏ معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با ديدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبيداللّه‏ با تازيانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگين نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.


طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غريب و تنها در کوچه‏ های کوفه می ‏گشت. نمی ‏دانست کجا برود. افزون بر تنهايی، هر لحظه بيم آن می ‏رفت او را دستگير کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ‏ای، زنی را ديد که بر درِ خانه ايستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبيد. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشاميدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و ديد که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخيز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه‏ اش حلال ندانست.

مسلم از جای خويش برخاست و چنين گفت: من در اين شهر کسی را ندارم که ياری ‏ام کند. طوعه پرسيد: مگر تو کيستی؟ و پاسخ شنيد: من مسلم بن عقيل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پيامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذيرايی کرد.


سخنان عبيداللّه‏ برای دستگيری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبيداللّه‏ از ترس او و يارانش از قصر بيرون نمی ‏آمد. لذا به افراد خويش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نيز همه مسجد را زير و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و يارانش آنجا نيستند. سپس عبيداللّه‏ وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پيدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر ديگران حلال است و هر کس او را نزد ما بياورد، به اندازه ديه ‏اش پول خواهد گرفت».

تهديد و تطميع عبيداللّه‏ کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دليل ترس و به طمع رسيدن به جايزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفی‏گاه مسلم را لو داد. عبيداللّه‏ با شنيدن اين خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگير کنند.

 

مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)

 

امان دادن به مسلم و دستگيری او
مسلم در درگيری با سربازان عبيداللّه‏، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشيری صورتش را دريد. با اينکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی يارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بام‏ها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ريختند و دسته‏ های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی ‏داشت و بر آنها يورش می ‏برد.

 

وقتی ابن اشعث به آسانی نمی ‏تواند مسلم را دستگير کند، دست به نيرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می ‏دهی؟ ما به تو امان می ‏دهيم و ابن ‏زياد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار ديگر امان دادنش را تکرار کرد و اين بار مسلم به دليل زخم‏هايی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چيره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبيداللّه‏ بردند.

شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری‏» سپردند، کسی که در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم‏ بن عقيل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پيکرش را بر زمين اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبير می ‏گفت، خدا را تسبيح می ‏کرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد و می ‏گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ‏ باز که دست از ياری ما کشيدند، حکم کن!


جمعيتی فراوان، بيرون کاخ، در انتظار فرجام اين برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏ شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و... پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصدای زيادی به پا کردند.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, | 21:14 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

بسم الله الرحمن الرحيم

اين وصيت حسين‌بي‌علي است به برادرش محمد حنفيه. حسين گواهي مي‌دهد به توحيد و يگانگي خداوند و اين که براي خدا شريکي نيست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و آئين حق ( اسلام ) را از سوي خدا ( براي جهانيان ) آورده است و شهادت مي‌دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسان‌ها را در چنين روزي زنده خواهد نمود.
امام در وصيت نامه‌اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:
« من نه از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري از شهر خود بيرون آمدم؛ بلکه هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهي از منکر و خواسته‌ام از اين حرکت، اصلاح مفاسد امت و احياي سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علي ‌بن ‌ابيطالب (ع) است. پس هر کس اين حقيقت را از من بپذيرد ( و از من پيروي کند ) راه خدا را پذيرفته است و هر کس رد کند ( و از من پيروي نکند ) من با صبر و استقامت ( راه خود را ) را در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و بني‌اميه حکم کند که او بهترين حاکم است.
و برادر ! اين است وصيت من به تو و توفيق از طرف خداست. بر او توکل مي‌کنم و برگشتم به سوي اوست. »

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, | 21:4 | نویسنده : اصغر نوربخش |

زندگینامه سبط خلف امام مجتبی حضرت قاسم ابن حسن (ع)

 

حضرت قاسم بن الحسن ‏عليه السلام فرزند امام حسن مجتبى ‏عليه السلام است در مورد تاريخ ولادت ايشان اطلاع دقيقى در دست نيست ولى عموما در پنجم رمضان شهرت يافته است. مادر او بانويى بزرگوار به نام ام ولد است كه نام ايشان نجمه بوده است. حضرت قاسم‏ عليه السلام حدود 2-3 سال قبل از شهادت پدر بزرگوارش ديده به جهان گشود. از اين رو با عموى مهربان خويش حضرت اباعبدالله الحسين‏ عليه السلام خو گرفته بود. و در دامان امام حسين ‏عليه السلام پرورش يافت. ظاهراً شكل و شمايل ظاهرى و خصوصيات ديگر حضرت قاسم ‏عليه السلام شباهت بسيارى به پدر بزرگوارش امام حسن ‏عليه السلام داشته به گونه ‏اى كه امام حسين ‏عليه السلام با ديدار او از برادر محبوب خويش ياد مى ‏كرد و فرزند برادرش را در آغوش مى‏ گرفت و نوازش مى ‏كرد. چهره ‏ى آن حضرت چنان زيبا و دل ‏انگيز بود كه او را به پاره‏ ى ماه يا ستاره‏ ى زيبا تشبيه كردند .

 

 

در سال 50 ( ه.ق ) وقتی کار سمّ جعده ملعونه( همسر امام حسن (ع) ) به آنجا کشید که پاره های جگر امام در اثر آن، از دهان مبارکش، بیرون آمد، در لحظه های آخر، امام حسن ( ع ) همه اهل و عیال خود را به امام حسین (ع) واگذاشت. یکی از فرزندان امام حسن (ع) که در این لحظات، شاهد ماجرا بود و چشم از چشم عمو، بر نمی داشت، قاسم (ع) بود. کودکی که حدود سه بهار از عمر شریفش سپری نگردیده بود.


با نقشه ای که معاویه بن ابوسفیان کشید تا یزید را به جای خود بنشاند، حضرت حسین (ع)، برای بیعت نکردن با یزید مجبور به ترک مدینه شد. در قافله ای که به سوی حجاز رهسپار بود، اهل و عیال امام مجتبی (ع) هم بودند. مکه، برای امام حسین (ع) امن نبود بنابراین بر اساس نامه دعوت کوفیان – که مسلم بن عقیل (ع) هم آن را تایید کرده بود روز هشتم ذیحجه که حجاج، در تدارک رفتن به عرفات بودند، از مکه بیرون آمد.


کار کاروان سرگردان حسینی به کربلا کشید و در محاصره قرار گرفت تا شب عاشورا فرا رسید.

 

اینک قاسم بن الحسن (ع)، سیزده ساله شده و در مدتی که پدرش را از دست داده بود، امام حسین (ع) چنان در تربیت قاسم کوشیده و با او انس داشت که او را (یا بنیّ) ( ای پسرکم ) خطاب می کرد.


ابوحمزه ثمالی (ره) می گوید، از حضرت زین العابدین (ع) شنیدم که می فرمود: چون شب عاشورا فرا رسید، پدرم تمامی اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آن ها فرمود: ای یاران و پیروان من، تاریکی شب را مرکب خود قرار داده و جان خود را نجات دهید که مطلوب این قوم ، جز من کسی نیست و ...


پس از امتناع آنان، آن حضرت فرمود: همانا فردا من کشته می شوم و همه کسانی که با من هستند، نیز کشته خواهند شد. و از شما احدی باقی نخواهد ماند ...
قاسم ابن الحسن (ع) که در این جمع حاضر بود، مشتاقانه پرسید: آیا من هم کشته خواهم شد.


امام حسین (ع) با محبتی پدرانه به او فرمود: یا بنیّ، کیف الموت عندک (پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟)
و قاسم، بدون لحظه ای درنگ، پاسخ داد: یا عمّ احلی من العسل (عمو جان از عسل شیرین تر است.)


امام حسین (ع) هم فرمود: عمویت فدایت شود آری والله، تو یکی از مردانی هستی که در رکاب من به شهادت خواهی رسید.
روز عاشورا ، پس از آن که نوبت به قاسم ابن الحسن رسید، در خیمه ها ولوله ای دیگر بود و میدان رفتن او تماشایی.

 

ابومخنف به سندش از حميد بن مسلم (كه خبرنگار لشكر عمر بن سعد است ). روايت كرده كه گفت: از ميان همراهان حسين عليه السلام پسرى كه گويا پاره ماه بود به سوى لشکر شمر بيرون آمد، و شمشيرى در دست و پيراهن و جامه اى بر تن داشت و نعلينى بر پا كرده بود؟ بند يك از آن دو بريده شده بود، و فراموش نمى كنم كه آن نعل پای چپش بود.


عمرو بن سعيد بن نفيل ازدى كه او را ديد گفت : به خدا سوگند هم اكنون بر او حمله آرم . بدو گفتم : سبحان الله تو از اين كار چه مى خواهى ؟ همانهايى كه مى نگرى از هر سو اطرافشان را گرفته اند، تو را از كشتن او كفايت كنند، گفت : به خدا سوگند من شخصا بايد به او حمله كنم ، اين را گفت و بى درنگ بدان پسر حمله برد و شمشير را بر سرش فرود آورد، قاسم به رو درافتاد و فرياد زد: عمو جان ! و عموى خود را به يارى طلبيد.

 


حميد گويد: به خدا سوگند حسين (كه صداى او را شنيد) چون باز شكارى رسيد و لشكر دشمن را شكافت و به شتاب خود را به معركه رسانيد و چون شير خشمناكى حمله افكند و شمشيرش را حواله عمرو بن سعيد كرد، عمرو دست خود را سپر كرد، ابوعبدالله دستش را مرفق بيفكند و به يك سو رفت ، لشكر عمر بن سعد (براى رهايى آن پست خبيث ) هجوم آورده و او را از جلوى شمشير حسين عليه السلام به يك سو برده نجاتش دادند، ولى همان هجوم سواران سبب شد كه آن نتوانست خود را از زمين حركت دهد و زير دست و پاى اسبان لگد كوب گرديد و از اين جهان رخت بيرون كشيد - خدايش لعنت كند و دچار رسوايى محشرش گرداند.


گرد و غبار فرو نشست ، حسين عليه السلام را ديدم كه بالاى سر قاسم بود و او پاشنه پا بر زمين مى سود، در آن حال آن جناب مى فرمود: از رحمت حق به دور باشند گروهى كه تو را كشتند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت درباره تو خصم ورزد و طرف آنها باشد.


سپس فرمود: به خدا سوگند ناگوار و گران است بر عموى تو كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد، يا پاسخت بدهد ولى سودى به تو نبخشد، روزى است كه دشمنش بسيار و ياورش اندك است ، سپس قاسم را بر سينه گرفت و از زمين بلند كرد و گويا هم اكنون مى نگرم به پاهاى آن جوان كه بر زمين كشيده مى شد، و همچنان او را بياورند تا در كنار جسد فرزند على بن الحسين افكند. من پرسيدم : اين پسر كه بود؟ گفتند: قاسم ابن حسن بن على بن ابيطالب بود. صلوات الله عليهم اجمعين .

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, | 12:26 | نویسنده : اصغر نوربخش |

زندگینامه عابس شیب شاکری از یاران امام وشهدای کربلا (از همدان تا کربلا)

 

 

 

خاندان

عابس فرزند ابی شبیب بن شاکر شاکری است و از طایفه بنوشاکرشمرده می شود که در حقیقت تیره ای از طایفه همدان است.

این طایفه از جمله قبایلی بودند که اخلاص و وفاداری شان به علی(ع)بسیار مشهور است. و همین اخلاص و ولایشان باعث آن همه رشادتها و فداکاری ها در جنگ صفین بود. امیرمومنان(ع)در تقدیر وستایش از بنوشاکر در صفین فرمود:

«لو تمت عدتهم الفا لعبدالله حق عبادته »

اگر عده آنها به هزار می رسید، خداوند به حقیقت عبادت می شد.

عابس از رجال شیعه، رئیس، شجاع، خطیب، عابد ومتهجد بوده است.

و به نقل شیخ طوسی، یکی از یاران امام حسین(ع)که در کربلاهمراه آن حضرت به شهادت رسیده است و در زیارت ناحیه و رجبیه براو سلام داده شده است.

همراهی با علی(ع)در جنگ صفین

عشق و ولایی که عابس به اهل بیت(علیهم السلام)و خصوصا علی بن ابی طالب(ع) داشت، وی را بر آن داشت تا ندای امامش را لبیک گفته،در جنگ صفین حضور یابد و نقش به سزایی داشته باشد. و هنگامی که با دشمن خدا در کربلا به جنگ می پردازد، ربیع بن تمیم همدانی به یاد دلاوریهایش در جنگ صفین می افتد و چنین می گوید: وقتی عابس رادیدم به طرف ما می آید، وی راشناختم; زیرا قبلا او را در مغازی و جنگها و خصوصا در جنگ صفین دیده بودم و از شجاعترین مردم بود...

مجروحیت از ناحیه پیشانی در جنگ

بسیاری از تاریخ نویسان به تبعیت از طبری نوشته اند که برپیشانی عابس بن ابی شبیب اثر ضربتی بود; اما نه او و نه دیگران هیچ اشاره ای به علت این ضربت و این که در کجا برپیشانی عابس وارد شده نکرده اند. جالب این است که این ضربت در جنگ صفین دررویارویی و جنگ بادشمنان خدا وارد شده است که برخی امثال طبری کلمه صفین را از روی عمد یا اشتباها انداخته اند. چنانچه حائری عین نقل طبری را آورده اما با اضافه کلمه صفین وی می نویسد:

«ثم مضی بالسیف مصلتا نحو القوم و به ضربه علی جبینه یوم صفین فطلب البراز. »

عابس با شمشیر کشیده به طرف سپاه دشمن رفت در حالی که اثرضربتی بر پیشانی اش از جنگ صفین مانده بود.

جالبتر این که این ضربت به پیشانی عابس اصابت کرده که نشان دهنده شجاعت و دلیری این مرد بزرگ و قهرمان بوده است.

نقش عابس در حوادث کوفه

تاریخ به خوبی نشان می دهد که عابس از کسانی نبود که خود رااز حرکت و قیام مردم در کوفه دور بدارد. او با داشتن سوابق درخشان در جنگ صفین باردیگر باآمدن سفیر و نماینده امام حسین(ع)در کوفه به وظیفه اسلامی خود که حمایت از مسلم بن عقیل بود. عمل کرد. دونکته ای که مورخان در این راستا ثبت کرده اند،عبارت است از:

1- سخنان پرشور در تایید مسلم

پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه و استقرار در منزل مختاربن ابی عبیده و قرائت نامه امام حسین(ع)بر شیفتگان ابی عبدالله(ع)، عابس از جای برمی خیزد و در آن جمعی که برای بیعت حضور پیدا کرده بودند، چنین اظهار می دارد:

اما بعد، من خبر نمی دهم شما را از مردم و نمی دانم چه در دل ایشان است و مغرور نمی سازم شما را به ایشان، به خدا سوگند که من خبر می دهم شما را از آنچه که نفس خود را برآن آماده کرده ام،به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزارخواهم کرد، البته با دشمنان شما. و پیوسته دریاری شما شمشیرمی زنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد از کسی نخواهم جز از خدا.

این سخن چنان در دیگران اثر گذاشت که بلافاصله حبیب بن مظاهراز جای برخاسته، سخنان عابس را چنین تایید می کند:

«رحمک الله فقد قضیت ما فی نفسک بواجز من قولک والله الذی لااله الا هو علی مثل ما انت علیه.»

خدا تو را رحمت کند ای عابس، همانا آنچه را در دل داشتی، به بیان کوتاهی اداکردی، قسم به خدا، من نیز با تو هم عقیده ام.

2- پیک مسلم به امام حسین(ع)

نقش دوم عابس بن ابی شبیب این بود که وی ماموریت یافت نامه حضرت مسلم بن عقیل را که در باره اوضاع کوفه و بیعت آنها نوشته بود، به مکه خدمت امام حسین(ع)ببرد.

استاد باقر شریف قرشی می نویسد: «عابس به همراه عده ای از اهل کوفه، نامه مسلم بن عقیل را جهت تسلیم به امام حسین(ع)به مکه برد و ضمن تسلیم نامه به امام(ع) گزارشی از ورود مسلم و اجتماع مردم جهت بیعت با او، دادند که حضرت با دریافت نامه و گزارش پیک مسلم آماده سفر به کوفه شد.»

همسفر امام حسین(ع)از مکه تا کربلا

در این که عابس بن ابی شبیب پس از تسلیم نامه به امام حسین(ع)بار دیگر به کوفه برگشته باشد، ظاهرا هیچ مورخی به آن اشاره نکرده و تصور هم نمی شود که وی به کوفه برگشته باشد. عابس در مکه ماند و با کاروان امام حسین(ع)بود تا همراه آن حضرت وارد کربلا شد. علامه مازندرانی می نویسد:

«وکان مع الحسین الی ان نزل معه کربلا مع شوذب.»

همراه حسین بن علی(ع)بود تا این که همراه آن حضرت در کربلافرود آمدند.

نقش عابس در کربلا

همان گونه که از بیانات عابس بن ابی شبیب پیدا بود، وی خودرا آماده فداکاری و جانبازی در راه سبط پیامبر و تحقق آرمانهای آن حضرت کرد. بدین جهت دست از همه چیز شسته و با حضرت به کربلارفت تا این عقیده راسخ را به اثبات برساند و جانش را فدای ابی عبدالله(ع)کند.

عابس هم خود و هم شوذب را که آزادشده شاکر و یکی از بزرگان و شجاعان کوفه که در سفر، عابس را همراهی کرده بود. آماده کردتا او هم به فیض شهادت برسد.

تشویق عابس از شوذب

در روزعاشورا شوذب را که همراه خود به کربلا آورده بود.

مخاطب قرار داده، می گوید: ای شوذب! امروز چه در خاطرداری؟ شوذب گفت:

می خواهی چه در خاطر داشته باشم؟

قصدکرده ام با تو در رکاب پسر پیامبرخدا(ص)مبارزه کنم تا کشته شوم. عابس گفت:

گمان من هم به تو همین بود. هم اکنون به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون دیگر یاران در شمار شهدا به حساب گیرد; زیرادراین ساعت اگر کسی همراهم بود که من به او ازتو نزدیکتر بودم به رفتنش بسیار خرسند می شدم، بدان که از پس امروز چنین سعادتی به دست هیچ کس نیاید. بدین جهت، سزاوار است در چنین روزی در حدتوان به دنبال اجر و ثواب برویم، زیرا از پس امروز عملی درکارنیست و روز جزا فرا می رسد. شوذب خدمت حضرت شتافت و پس از رخصت میدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه میدان شد و جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد.

آخرین دیدار و آخرین سخن با معشوق

پس از شهادت شوذب، عابس بن ابی شبیب نزد امام شتافته، نخست سلام کرد و سپس عرضه داشت: یا اباعبدالله! هیچ آفریده ای چه نزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی زمین در نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم این ظلم و ستم وکشتن را از تو دفع کنم... در آن سستی نمی کردم و آن را به پایان می رسانیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش که من بردین تو و دین پدرت هستم. سپس راهی میدان شد.

عابس در میدان نبرد

هنگامی که عابس بن ابی شبیب پا به میدان نبرد گذارد در حالی که ضربتی برپیشانی او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردی ازلشکر عمربن سعد بود. تا نگاهش به عابس افتاد، بی درنگ او راشناخت و چون سابقه دلاوری های او را از جنگ صفین در ذهن داشت بی اختیار فریاد زد:

«هذا اسد الاسود، هذا ابن ابی شبیب...»

این شیر شیران است، ابن عابس بن ابی شبیب است. هیچ کس به جنگ او نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد.

علامه مجلسی اضافه می کند: عابس فریاد می کشید: «الا رجل،الا رجل; آیا هماوردی نیست، آیا مردی نیست که به جنگ من بیاید؟»لشکر ابن سعد همچنان از نزدیک شدن به او خودداری می کرد، این کار برابن سعد ناگوار آمد. بدین جهت، فریاد کشید: او راسنگباران کنید. سپاه به دستور او از هرسو عابس را سنگ باران کردند. عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و کلاه خود را ازسربیفکند.

شمشیر به دست، مردانه وارد کارزار شد.

ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم:

آیا پرهیز نمی کنی و وحشتی نداری که در گرماگرم جنگ سربرهنه ای؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوی دوست به دوست برسد،آسان است.

ربیع می گوید: به خدا قسم می دیدم که عابس به هر طرف که حمله می کرد، زیاده از دویست تن از پیش او می گریختند و بر روی یکدیگرمی ریختندبه تعبیر مرحوم ملاحبیب الله شریف(به نقل از برخی راویان):

«فوالله لقد رایت الناس یجفلون من بین یدیه کما یجفل الغنم من الذئب وهو یفرس فیهم مثل الاسد و هو یضربهم یمینا و شمالا فقتل منهم تسعمائه فارس.»

به خدا قسم، دیدم لشکر را در پیش انداخته و ایشان چنان فرارمی کردند مانند گوسفندانی که از گرگ فرار می کنند و او مانند شیرژیان میزند و می کشد و از چپ و راست می اندازد. او همچنان می غریدو می رزمید تا آن که لشکر ازهرسو او را به محاصره خود در آورده و از کثرت جراحت سنگ و زخم شمشیر و سنان وی را از پای درآوردندو به شهادت رساندند.

نزاع برای بریدن سرعابس

پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافته تا سر مقدسش را از بدن جدا کند; اما سخت به نزاع افتادند، زیرا هریک می خواست خودش این کار را انجام دهد. عمربن سعد که این اختلاف رامشاهده کرد، برای قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جداکرد.

به نقل ربیع، چون سر او را بریدند، جماعتی از دلاوران هریک می خواست کشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بی جهت نزاع نکنید; زیرا هیچ یک به تنهایی او را نکشته، همگی درکشتن او دست داشتید.

پرتاب کردن سرعابس به سوی امام حسین(ع)

گرچه روشن نیست عمر بن سعد از پرتاب کردن برخی سرهای شهدا به سوی امام حسین(ع) چه هدفی را دنبال می کرد، اما این روشن است که وی سرمقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسین(ع)پرتاب کرد:

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, | 12:20 | نویسنده : اصغر نوربخش |

نگاهی به منابع روایی و کتابهای معتبر شیعی، راز بوی سیب را این طور می گشاید:

در کتاب شریف «بحارالانوار» جلد 43 ، صفحه 289 ماجرای عطر سیب به نقل از «حسن بصری» و «ام سلمه» این طور آمده است :«حسنین وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود. پس ایشان در اطراف او گردیدند، به گمان این که دحیه‏ی کلبی است. جبرئیل، دست خود را حرکت داد، مانند کسی که از کسی چیزی بگیرد. پس سیبی و بهی و اناری آورد و به ایشان داد. روی ایشان از خوشحالی برافروخت و دویدند به نزد جد خود. حضرت از ایشان گرفت و بویید و فرمود: بروید نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هیچ یک از آن نخوردند تا این که پیغمبر به نزد ایشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن می‏خوردند، به حال خود عود می‏نمود (بازمی‏گشت) و به همین حالت بود، تا زمانی که حضرت فاطمه علیهاالسلام وفات نمود. حسین علیه‏السلام فرمود: که انار، مفقود شد، و چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام شهید گشت، به، مفقود شد، و سیب به حال خود بود، تا وقتی که آب را به روی ما بستند. پس چون تشنگی بر ما غالب می‏شد، آن را بو می‏کردم، اندکی تشنگی من ساکن می‏شد. عاقبت، چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم و یقین به هلاک نمودم. حضرت سجاد علیه‏السلام می‏فرماید که این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یک ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام می‏شد، ولی خودش را نیافتند، و این رایحه، در آن محل باقی است، و هر کس از زواربخواهد استشمام رایحه‏ی آن را نماید، در وقت سحر، به زیارت رود که اگر از مخلصین باشد، آن را استشمام خواهد نمود.»

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, | 12:11 | نویسنده : اصغر نوربخش |

نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است .

پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار .

ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم .

نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است .

رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است .

اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)

.

.

 

قیامت بی حسین غوغا ندارد”شفاعت بی حسین معنا ندارد”

حسینی باش که در محشر نگویند”چرا پرونده ات امضاء ندارد

در زلال حکمت این نافله            جان دهم  همراه با این قافله

با نام حضرت دوست امشب هم با اذن دخول از رسول خوبیها و اصحاب مطهرش  (سلامالله علیها) همراه قافله ی عشق شدیم تا با همنوایی عاشقان حسین ومداح دلبسته اهل بیت حاج هومن میرانشاهی دل ودیده را از  زنگار  بشوییم وغم دل را با  نوای دلنشین  یابن زهرا ویا حسین التیامی دوباره بخشیم  امشب دخیل به  چادر  خاکی کوچه های مدینه و معجر های سوخته ی خیمگاه بستیم تا همراه با پس گرفتن گهواره وعلم وگوشواره و... با بیان  نوای نحن منصورنا ی زینب (س) صلابت گفتمان وما رایت الی جمیلا  ثبت در تاریخ شود  وعزت دین تا همیشه زمان مستور ونستوح باقی بماند آری درس امشب نه فقط سوز واشک وآه بود بلکه غرور وعزت وپیروزی اصحاب را با صدایی بلند سر دادیم تا تاریخ این ظفر جاوید را برای همیشه به یادگار بپذیرد وبارها در گوش زمین وزمان زمزمه نه بلند فریاد زند.که آری حسین پیروز همیشه تاریخ است  


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 24 آذر 1393برچسب:, | 22:18 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

http://s2.picofile.com/file/7244777846/arbaeeen.jpg

بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غم ها به پاست
.
.
.
به یاد کربلا دل‏ها غمگین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
 .
.
.
السلام ای وادی کربلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
  .
.
درسی که اربعین به مامیدهد، زنده نگهداشتن یادِحقیقت و خاطره ی شهادت درمقابل طوفان تبلیغات دشمن است

در اربعینی دیگر دلهای دلدادگان بازهم نوای هل من ناصرا ینصرنی  حسین را با سوزعطشناک دیدار حضرتش آمیختند

تابا  نوایی یا حسین خویش تصویری از تجلی عشق وآزادگی و دلداگی را  ترسیم نمایند در بهبه ی بازگشت این تاریخ

ندایی از ضمیر بشریت به گوش رسید که یا ایها الناس حسین هنوز  تشنه یاری است آری یاران حسین آمدند تا در قراری دیگر بنام اربعین تجلی تاریخ خونبار تو را معنا کنند

وهمنوا با کاروان محبین تو در نینوا نوا نی دلدادگی بسرایند این جمعه شب نیز مصادف با شب اربعین حسینی  عاشقان درمیعادگاه همیشگی  خود دارالدعای حضرت زهرا سلام الله علیها گرد هم آمدند تا با بوسه بر قدمهای زائران اربعینت التیام بخش دل سوخته زینب ورباب و سکینه و امام سجاد باشند این همنوایی با صدای ملکوتی مداحان حاج مهدی لطفی و حاج هومن میرانشاهی  که  ازسویدای  دل ندای یا حسین سردادند شوری صد چندان گرفت .
.


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 21 آذر 1393برچسب:, | 23:24 | نویسنده : اصغر نوربخش |

چهل روز است که خورشید بر نی شده است واما آسمان  چشمان ارشیان وفرشیان بارانی است ... چهل شب است  غبار غم وجود دلهای زلال و بیدار را گرفته است واما تاریخ بیدار است تا باز گوید.... 

اربعین,ویژه نامه اربعین,اربعین حسینی,امام حسین,ویژه نامه,متون,شام,متون ادبی,کربلا,متون ادبی اربعین

کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتم‏های سرخ، از عطش‏های پرپر شده.

این آتش یادها، چهل روز چون اسبان تاخته‏اند بر پیکر صبر آنان.

بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیده‏اند به نقطه‏ای از آغاز؛ به نگاه‏های در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت.

کاروانِ اربعین، با خطبه‏های گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزنده‏ترین بیان قاب می‏شود و در سوزنده‏ترین بیابان.

بغل بغل شعله ریخته می‏شود در صحرا.

دوبیتی‏های پرلهیب، سطح مصیبت‏زده دشت را گلگون‏تر می‏کند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است.

قافله‏ای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز می‏شود.اینان اربعین را با خود آورده‏اند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده.

دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندی‏شان بریزد.

سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گام‏های شکیباتان که جاده‏های دراز شام را خسته کرد!

هر سال، چشمان غمبار اربعین که می‏آید، اطراف ما پر می‏شود از هیئت‏های مذهبی التماس و دسته دسته گل‏های اشک.

هر سال اربعین، از لابه‏لای واژه‏های مذاب مداحان، دل‏های آسمانی شما دیده می‏شود و علم‏های ما از هوش می‏روند.

لباس‏های مشکی تقویم، بوی قتلگاه می‏گیرند.

اربعین! به یاد روشنیِ شما شمع‏گونه می‏سوزیم و گریه سر می‏دهیم برای فاصله‏های خود و زجرهای شما.

خوشا زندگی در این گریستن و مردن‏های پیاپی!

خوشا گریستن برای داغ‏های زینب علیهاالسلام ، برای مصیبت‏های سجاد علیه‏السلام ، برای بی‏تابی بچه‏های آسمان!

سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه می‏اندازد!

من برای گریستن، به گرمای آغوش پر از اجابت تو  محتاجم یابن رسوالله ..

الهی  دلهایمان را حسینی گردان ،چشمانمان را به زریحش منور گردان،و ومارا در را ه حسین وبرای حسین ،حسینی بمیران .....آمین یا رب العالمین


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 21 آذر 1393برچسب:, | 14:51 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 با نوای کاروان ،بار بستن عاشقان ،این کاروان عزم کربوبلا دارد

صدا ی وله وله وهمه همه کاروانیان به گوش می رسد   و  نوای حرکت  فردا صبح ؟ .... ساعت چند ؟   مرخصی گرفتی ؟ و... و بازمن فقط شنوده بودم حسرت خوردم ودر دل غمگین گفتم آقا پس کی ؟ کی نوبت به من می رسد  و...اما حرمت را باز فقط  من ندیدم ..... ، بی نوا  فقط من بودم  وبس واما تنها دلخوشیم به آن بود  که شنیده بودم  هر جا روضه تو باشد شعبه ای از حرم و  رواقی از حریم  حضرت  توست  ......   با همین دلخوشی این دوشنبه هم به حرم دارالدعای  مادر ومرادمان  حضرت زهرا سلام علیها پناه آوردیم تا  درد دوری از حرم تو را  با حضور در حریم روضه ات التیام بخشیم  وبا یاد  از عزیزان  خونین بال مسلخ عشق وشهادت وجانبازی و آزادگی  با  عزیزان  کربلایی میثاقی وعهدی دوباره ببندیم که حسینی باشیم وبس ... در پایان جلسه نیز همنوا با بلبلان آستان ابی عبد الله حاج مهدی لطفی وحاج هومن میرانشاهی  سینه زن حریم یار شدیم .......انشاء لله که مقبول افتد .و نوا در این حریم عزیز به  صفا در آن حرم مصفا وعظیم منتهی شود . انشاءالله      

التماس دعا


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1393برچسب:, | 17:19 | نویسنده : اصغر نوربخش |
زندگینامه حضرت علی اصغر (ع)

Asemooni.com  

Biography of Hazrat Ali Asghar AS زندگینامه حضرت علی اصغر (ع) 

 شناسنامه حضرت علی اصغر علیه السلام

عبدالله بن حسین علیه السلام که به علی اصغر معروف است فرزند امام حسین علیه السلام است. مادرش رُباب دختر اِمْرَءُ الْقَیْس و خواهرش سکینه می ‏باشد. عبداللّه‏ در مدینه متولد شد.

در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: «السلام علی عبدالله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمی الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فی السماء، المذبوح بالسهم فی حجر ابیه، لعن الله رامیه حرمله بن کاهل الأسدی». و در یکی از زیارتنامه‏ های عاشورا آمده است:«و علی ولدک علی الأصغر الذی فجعت به» از این کودک،با عنوانهای شیرخواره،شش ماهه، باب الحوایج، طفل رضیع و…یاد می ‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمی است که در ارتباط با او آورده می ‏شود.

 

باب الحوائج بزرگترین سند مظلومیت

«علی اصغر، یعنی درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت …چشم تاریخ، هیچ وزنه ‏ای را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینی ندیده است.» علی اصغر را«باب الحوائج» می ‏دانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست. .

 

چگونگی شهادت

 

Asemooni.com  

seven nights of muharram شب هفتم محرم: یادآور حضرت علی اصغر

 

 

1- در روز هفتم محرم عمر بن سعد با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها نداد.

زمانیکه نامه ابن زیاد بدین مضمون رسید که نگذارید حتی یک قطره آب هم به آنها برسد. عمر بن سعد نیز بدون فاصله “عمرو بن حجاج زبیدی” را با چهار هزار تیرانداز مامور منع آب فرات کرد، که به هیچ وجه آبی به خیمه گاه پسر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برده نشود.

بدین ترتیب در این روز آب را بر اهل بیت سید الشهداء علیه السلام بستند.

 

2- در این روز مردی به نام “عبداللّه‏ بن حصین ازدی” که از قبیله “بجیله” بود فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! 

امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا!  او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.

حمید بن مسلم می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد، ولی سیراب نمی شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.

 

حضرت علی اصغر:

این شب یادآور کوچکترین کودک واقعه کربلا است، شیرخوار دلبندی که جان خود را با بی رحمی لشکریان عمر بن سعد از دست داد

حسین بن علی در روز عاشورا علی اصغر را که از تشنگی بی تاب شده بود به میدان جنگ برد و او را بر دو دستان خود قرار داد و فرمود:

” از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده‌است. نمی‏بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ اگر مرا رحم نمی‌کنید حداقل به این کودک رحم کنید “

در این حال در بین سپاهیان عمر سعد تشکیک ایجاد شد که ما برای جنگیدن با کودکان نیامده‌ایم در این حال عمر سعد به حرمله دستور داد که با تیر سه شعبه کودک را بکشد و در این حین که حسین بن علی در حال گفتگو بود تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید. حسین بن علی خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید.

 

مرقد مطهر حضرت علی اصغر علیه السلام

مرقد مطهر حضرت علی اصغر در کربلا نزدیک قبر امام حسین علیه السلام در کنار شهدای دیگر کربلا است.

 




برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, | 16:59 | نویسنده : اصغر نوربخش |

علی البر اولین شهید خاندان نبوت وامامت در کربلا

علی ابن الحسین « علی اکبر » و ویژگیها

« علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب »، در اوایل خلافت عثمان بن عفان به دنیا آمد. وی از جدش علی بن ابی طالب علیه السلام روایت نموده است: مادرش« لیلی» دختر« ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی » است.
علی اکبر، در گفتار و وجاهت و تناسب اندام و خلق و خوی همانند جدش رسول خدا بوده است.
روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: به نظر شما چه کسی سزاوارتر است به خلافت؟ اطرافیان پاسخ دادند: تو. معاویه گفت: نه سزاوارترین مردم به خلافت علی بن الحسین است؛ چرا که جدش رسول خداست و در وی شجاعت بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و زیبایی ثقیف موج می زند.
کنیه آن حضرت « ابوالحسن » و لقبش علی اکبر است. زیرا بنابر صحیح ترین اقوال درباره سن آن حضرت، وی بزرگترین فرزند امام حسین علیه السلام است. برخی سن مبارک ایشان در هنگام شهادت بیست و پنج سال نوشته اند. ولی این قول مشهورتر است .
از بنی هاشم علی اکبر اولین کسی است که در کربلا به شهادت رسیده است
.

خواب امام حسین علیه السلام و پرسش علی اکبر

در توقفگاه قصر بنی مقاتل، امام حسین علیه السلام به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به کاروان دستور حرکت داد. امام همچنان که بر روی اسب بود، اندک خوابی او را فرا گرفت و پس از این که بیدار شد، چند بار گفتانالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین »
فرزندش علی اکبر پیش آمد و گفتای پدر، چرا حمد خدا به جا آوردی و « انا لله و انا الیه راجعون » گفتی؟ »
فرمودپسرم. لحظه‌ای به خواب رفتم و در خواب، اسب سواری را دیدم که می‌گفتاین گروه می‌روند و مرگ نیز به سوی آنها می رود
دانستم که او همان جان ماست که خبر مرگ ما را می‌دهد
علی اکبر گفتپدر جان! خداوند برای ما بدی پیش نیاورد. مگر ما بر حق نیستیم؟»
فرمود
چرا، سوگند به آن خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم
علی اکبر گفتپس باکی نداریم از این که بر حق بمیریم
امام حسین علیه السلام به او فرمودخدایت بهترین پاداشی که فرزند از پدر خود می برد به تو عنایت کند
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او عمری ستانم جاودان ***
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ

مبارزات حضرت علی اکبر در روز عاشورا

علی اکبر در روز عاشورا پس از آن که از پدرش اجازه مبارزه گرفت، به سپاه کوفه حمله کرد، و چنین رجز خواندمن علی، پسر حسین فرزند علی هستم. به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیک تریم. آن قدر با نیزه با شما بجنگم که نیزه ام خم شود.
از پدرم حمایت می کنم و با شمشیر بر شما ضربتی فرود می آورم که زیبنده جوان هاشمی علوی است. پسر زیاد کجا و حکم‌کردن درباره ما کجا
وی چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیاری از سپاهیان کوفه را کشت.
روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود، 120 نفر را کشت. آن گاه نزد پدر آمد و در حالی که زخم های زیادی برداشته بود، گفتای پدر، عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخت. آیا جرعه آبی هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟» امام علیه السلام گریست و فرمودآه، پسرم! اندکی دیگر به مبارزه خود ادامه بده. دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت، رسول خدا، را زیارت کنی، و او تو را از آبی سیراب کند که هرگز احساس تشنگی نکنی
برخی از مورخان نوشته اند امام علیه السلام به او فرمودپسرم! زبان خود را نزدیک بیارو سپس زبان او را در دهان گرفت و مکید، آن‌گاه انگشتری خود را به او داد و فرمودآن را در دهان بگذار و به سوی دشمن بازگرد. امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده، جدّت رسول خدا جامی به تو بنوشاند که هر گز تشنه نگردی
علی اکبر به میدان بازگشت و این رجز را خواندجنگ است که جوهر مردان را آشکار می سازد. درستی ادعاها پس از جنگ ظاهر می‌شود. به خدای عرش سوگند، که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغ‌های شما غلاف شود
و همچنان رزمید تا آن که تعداد افرادی که به دست او به هلاکت رسیدند به 200 نفر رسید
.

کیفیت شهادت حضرت علی اکبر

پس از حملات پی در پی علی اکبر به سپاه دشمن و کشته شدن بسیاری از آنان، دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمده بود.
لشگریان عمر بن سعد از کشتن علی بن الحسین پرهیز می کردند، ولی « مرة بن منقذ عبدی » که از دلاوری های او به تنگ آمده بود، گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!
پس علی اکبر به او رسید در حالی که بر آن سپاه حمله ور بود. مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و با نیزه ای او رااز اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شدند و با شمشیر پاره اش کردند!
بعضی نقل کرده اند که مرة بن منقذ ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربتی به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهراً خون روی چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد.
در این هنگام بود که فریاد زد: السلام علیک یا ابتاه! این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست.
تو را سلام می رساند و می گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن. و آن گاه فریاد زد و به شهادت رسید
.

امام حسین و خاندانش در سوگ حضرت علی اکبر

روز عاشورا پس از شهادت علی اکبر، امام حسین علیه السلام بر بالین فرزندش آمد، صورت به صورتش نهاد و گفتخدا بکشد گروهی را که تو را کشتند، گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا بادصدای گریه امام بلند شد، به گونه ای که کسی تا آن زمان نشنیده بود.
آن گاه سر علی را بر دامان گرفت و در حالی که خون از دندان‌هایش پاک می‌کرد، بر صورتش بوسه زد و گفتفرزندم! تو از محنت دنیا آسوده شدی و به سوی رحمت جاودانه حق رهسپار گشتی. پدرت پس از تو تنها مانده است، ولی به زودی به تو ملحق خواهد شد
در این هنگام زینب کبری با شتاب از خیمه بیرون آمد، در حالی که فریاد می زدای برادرم، و ای پسر برادرمو خود را بر روی علی اکبر افکند.
امام حسین علیه السلام او را بلند کرد و به خیمه بازگرداند، و به جوانان دستور داد جسد علی را از میدان بیرون ببرند. آنان پیکر علی اکبر را در برابر خیمه ای که در مقابل آن مبارزه می کردند بر زمین نهادند.
امام حسین علیه السلام محزون و دلشکسته به خیمه بازگشت. سکینه پیشش آمد و سراغ برادرش را گرفت. امام خبر شهادت او را به دخترش داد. سکینه در حالی که فریاد می‌زد، خواست از خیمه خارج شود. امام حسین علیه السلام اجازه نداد و فرمودای سکینه! تقوای خدا پیشه کن و شکیبا باش
سکینه گفتای پدر! کسی که برادرش را کشته اند چگونه صبر کند؟

 

 


 

 
 

برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, | 16:43 | نویسنده : اصغر نوربخش |

گذری بر زندگینامه  وشهادت ماه بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)،علمدارکربلا وسقای تشنگان وشیفتگان  ابی عبدالله (ع)

در سال 26 هجري قمري، حضرت عباس (ع) پايه عرصه گيتي نهاد. مادر گراميش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر كلبي و كنيه اش (ام البنين) بود.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، كه اميرالمومنين از برادرش عقيل، كه به اصل و نسب قبايل آگاه بود، درخواست كرد زني را از دودماني شجاع براي او خواستگاري كند و عقيل، فاطمه كلابيه (ام البنين) را براي آن حضرت خواستگاري كرد و ازدواج صورت گرفت.

اميرالمومنين (ع) از اين بانوي گرامي، صاحب چهار پسر به نامهاي عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.
عباس (ع) ازبرادران ديگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خويش، حسين (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار كردند.
ارادت قلبي ام البنين (س) به خاندان پيامبر (ص) آنقدر بود كه امام حسين (ع) را از فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت؛ بطوري كه وقتي به اين بانوي گرامي خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسين (ع) باخبر سازيد و چون خبر شهادت امام حسين (ع) به او داده شد، فرمود رگهاي قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زير اين آسمان كبود است، فداي امام حسين (ع).

دوران كودكي حضرت ابوالفضل العباس (ع):

در روزهاى كودكى عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايى و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تاثير مى‏نهاد. او از دانش و بينش على(ع) بهره مى‏برد. حضرت در باره تكامل و پويايى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در كودكى علم آموخت و به سان نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مى‏گيرد، از من معارف فرا گرفت.

در آغازين روزهايى كه الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو يك. عباس گفت: يك حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت: شرم مى‏كنم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ‏ام، دو بگويم.
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاك و مبارك براى ايام نوجوانى و جوانى عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه كه على(ع) با نگاه بصيرت‏ آميز خود آينده عباس را نظاره مى‏كرد، با لبختدى رضايت ‏آميز، سرشك غم از ديدگان جارى مى‏كرد و چون همسر مهربانش از علت گريه مى‏پرسيد، مى‏فرمود: دستان عباس در راه يارى حسين(ع) قطع خواهد شد.

آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مى‏داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مى‏داشت تا پاره پيكرش را ببوسد ، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اينرو لحظه‏اى عباس را از خود دور نمى‏ساخت. فرزند پاكدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، كه با پدر زيست، هميشه در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ايام دشوار خلافت، لحظه ‏اى از وى جدا نشد و آنگاه كه در سال‏37 هجرى قمرى جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه‏اى جاويد آفريد.

مقام علمي حضرت عباس (ع):

حضرت عباس (ع) در خانه اي زاده شد كه جايگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر اميرمومنان (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) كسب فيض كردند و از مقام والاي علمي برخوردار شدند.

لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است كه فرموده اند: زق العلم زقا، يعني همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقيماً غذا مي دهد، اهل بيت (ع) نيز مستقيماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.
علامه محقق، شيخ عبدالله ممقاني، در كتاب نفيس تنقيح المقال، در مورد مقام علمي و معنوي ايشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقيه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصيتي عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود.

مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه (ع):

اگر بخواهيم مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از ديدگاه امامان معصوم (ع) دريابيم، كافي است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه كنيم.
در شب عاشورا، وقتي دشمن در مقابل كاروان امام حسين (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فرياد كرد، امام حسين (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدايت، سوار مركب شو و نزد اين قوم برو و از ايشان سوال كن كه به چه منظور آمده اند و چه مي خواهند.

در اين ماجرا دو نكته مهم وجود دارد يكي آنكه امام به حضرت عباس مي فرمايد: من فدايت شوم. اين عبارت دلالت بر عظمت شخصيت عباس (ع) دارد، زيرا امام معصوم العياذ بالله سخني بي مورد و گزاف نمي گويد و نكته دوم آنكه، حضرت به عنوان نماينده خود عباس (ع) را به اردوي دشمن مي فرستد.

روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس (ع) از ا سب بر روي زمين افتاد، امام حسين (ع) فرمودند:‌(الان انكسر ظهري و قلت حياتي) يعني (اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد). اين جمله بيانگر اهميت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتيباني از امام حسين (ع) است.
امام زمان (ع)، در قسمتي از زيارتنامه اي كه براي شهداي كربلا ايراد كردند، حضرت عباس (ع) را چنين مورد خطاب قرار مي دهند: السلام علي ابي الفضل العباس بن اميرالمومنين المواسي اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادي له،‌الوافي الساعي اليه بمائه، المقطوعه يداه لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهني و حكيم بن طفيل الطائي.

امام زين العابدين (ع) به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود:‌هيچ روزي بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود، زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد سپس امام زين العابدين (ع) فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين (ع) نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين (ع) ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها مي خواستند از طريق ريختن خون امام حسين (ع) به نزد پروردگار مي انداخت و ايشان را موعظه مي فرمود و كار را تا آنجا كشاندند كه آن حضرت را از روي ظلم وجور و دشمني به شهادت رساندند.

آنگاه امام زين العابدين (ع) فرمود:‌ خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.

ايثار و جانبازي، راز و رمز تعالي حضرت عباس (ع):

با توجه به رواياتي كه در شان حضرت عباس (ع) از ائمه عليهم السلام رسيده و در آن به ايثار و فداكاري در راه امام خويش تصريح شده است، به روشني، فضيلت و مقام آن بزرگوار آشكار مي شود. حضرت عباس (ع) فرزند كسي است كه آيه ( و من الناس يشري نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-207) در شانس نازل شد و از سلاله دودماني است كه اسوه ايثار و از خودگذشتگي بودند و سوره هل اتي، در شان ايثار ايشان نازل شده است.
فداكاري، ايثار و جانبازي در اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ به طوري كه اميرمومنان در جايي ايثار را برترين فضيلت اخلاقي مي داند.
در جايي ديگر، علي (ع) ايثار را بالاترين عبادت معرفي مي نمايد و در روايتي ديگر غايت و هدف تمام مكارم اخلاقي را ايثار و از خودگذشتگي مي داند.

علي (ع) در قسمتي از نامه خود به حارث همداني مي فرمايد: بدان كه برترين مومنان كسي است كه در گذشتن از جان و خانواده و مال خويش از ديگر مومنان برتر باشد.
حال در اينجا اين سوال مطرح مي شود كه، مگر ساير شهيدان از جان خود نگذشتند، پس چه چيزي حضرت عباس را از ساير شهيدان متمايز مي سازد؟

جواب اين است كه معرفت حضرت عباس (ع) از همه شهيدان والاتر و اطاعتش از امام خويش، كاملتر بود. براساس ديدگاه اسلام و مكتب اهل بيت (ع) آنچه اعمال نيك را از يكديگر متمايز مي سازد و ارزش اعمال را متفاوت مي كند، همان معرفت و بينش و نيت شخص است و كلام پيامبر اسلام (ص) كه فرمود:
(ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين) شايد ناظر به اين معنا باشد.

در ضمن رواياتي كه در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهاي گوناگون و متفاوت نقل شده، به اين دليل است كه ثواب يا عذاب يك عمل معين، با توجه به معرفت و نيت عامل آن متفاوت مي شود. به عنوان مثال، ثواب زيارت امام رضا (ع) در روايتهاي معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضي روايات تصريح شده كه اين تفاوت ثواب، به دليل تفاوت در معرفت اشخاص است.
آري حضرت عباس (ع) با كمال معرفت در راه دين و امام خويش جانبازي نمود و مراحل كمال و تعالي را طي كرد.

در بیان ابهت وشجاعت حضرت  عباس (علیه السلام)همین بس که از روایی نقل می شود که خدمت امام سجاد می رسد و عرضه می دارد یابن رسوالله در بین کشتگان سپاه سعد جنازه هایی دیده می شد که بدون هیچگونه  جراهتی  جان داده بودند فلسفه این کشتگان چیست ؟ امام فرمودند "سلام الله  علی عمی العباس نافذه البصیره" فرمود همچی که نگاهشون می کرد از ترس جان میدادند. 

القاب تابناك حضرت ابوالفضل العباس (ع)

1. قمر بنى‏هاشم
بهره‏ مندى بسيار عباس از جمال و جلال و سيماى سپيد و زيبا و سيرت سبز و نورانى، زمينه ‏ساز اين لقب است.

2. باب الحوائج
كريمى از دودمان كريمان كه چون حاجتمندى سوى او روى كند، خواسته‏ هايش را برآورده مى‏سازد.

3. طيار
بيانگر مقام و عظمت‏ حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.

4. الشهيد
شهادت، كه نشان نمايان ابوالفضل(ع) است و در چهره حيات او درخشندگى بسيار دارد، زمينه ‏ساز اين لقب است.

5.سقا
دلاورى عباس در صحنه هاى حيرت‏ آور آب‏رسانى به تشنگان، سبب اين لقب شد.

6. عبد صالح
لقبى كه حضرت صادق(ع) در زيارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:
السلام عليك ايها العبد الصالح.? سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.

7. سپه سالار
صاحب لواء يا سپه سالار لقب بزرگترين شخصيت نظامى است و عباس در روز عاشورا اين لقب را از آن خود ساخت.

8. پرچمدار و علمدار
يادآور دلاوى و حفظ لشكر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) اين لقب را برايش به ارمغان آورد.

9. ابوقربه (صاحب مشك)، عميد (ياور دين خدا)، سفير (نماينده حجت ‏خدا)، صابر (شكيبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات ديگران) و ... از ديگر لقبهاى ابوالفضل است.

کیفیت شهادت عباس بن على«ع» قائمه خیمگاه ابی عبدالله

فرزند امير المؤمنين،برادر سيد الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين«ع»در روز عاشورا .عباس در لغت،به معناى شير بيشه،شيرى كه شيران از او بگريزند است.(1)مادرش«فاطمه كلابيه»بود كه بعدها با كنيه«ام البنين»شهرت يافت.على«ع»پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس،ثمره اين ازدواج بود.ولادتش را در(2)شعبان سال 26 هجرى در مدينه نوشته‏اند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهارفرزند رشيد،همه در كربلا در ركاب امام حسين«ع»به شهادت رسيدند.وقتى امير المؤمنين شهيد شد،عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيه‏اش «ابو الفضل»و«ابو فاضل»بود و از معروفترين لقبهايش،قمر بنى هاشم،سقاء،صاحب لواء الحسين،علمدار،ابو القربه،عبد صالح،باب الحوايج و...است.

عباس با لبابه،دختر عبيد الله بن عباس(پسر عموى پدرش)ازدواج كرد و از اين ازدواج،دو پسر به نامهاى عبيد الله و فضل يافت.بعضى دو پسر ديگر براى او به نامهاى محمد و قاسم ذكر كرده‏اند.

آن حضرت،قامتى رشيد،چهره‏اى زيبا و شجاعتى كم نظير داشت و به خاطر سيماى جذابش او را«قمر بنى هاشم»مى‏گفتند.در حادثه كربلا،سمت پرچمدارى سپاه حسين«ع»و سقايى خيمه‏هاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر،غير از تهيه آب،نگهبانى خيمه‏ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين«ع»نير بر عهده او بود و تا زنده بود،دودمان امامت،آسايش و امنيت داشتند(3).

روز عاشورا،سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتى علمدار كربلا از امام حسين«ع»اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه و خيمه‏هاى بى‏آب،آب تهيه كند.سقاي اهل بيت بنا به وعده‌اي كه به امام خود داده بود مبني بر اينكه صبح عاشورا به طرف فرات خواهد رفت و براي اهل خيام آب خواهد آورد، مشكي برداشته و پس از دعا و استعانت از خداوند، پيشاني امام را بوسيد و به طرف رودخانه حركت كرد. وقتي به شريعه فرات رسيد آب را در محاصره كامل دشمن ديد به رسم برادر و پدر خود شروع به نصيحت و موعظه لشكر دشمن كرد ولي آنها كه قساوت قلبشان را فرا گرفته بود و گوش و چشم آنان را كروكور كرده بود، دادن آب را منوط به بيعت امام با يزيد كردند. حضرت بازگشت و شرح ماجرا را به امام عرضه داشت و اجازه رفتن به ميدان نبرد را نمود. امام فرمود: «حال كه عازم ميدان جنگ هستي براي اين كودكان آبي بياور كه از تشنگي بي‌تاب گرديده‌اند.» حضرت مشك را مجدداً بر دوش گرفت و عازم فرات شد. چون شيري غران وارد شريعه فرات شد. آبي بر كف گرفت ولي با خود گفت سوگند به خدا از آب ننوشم تا فرزندان برادرم را سيراب نمايم. مشك را پر از آب نمود و به طرف خيمه‌ها راند در اين وقت كمانداران راه را بر او بستند و حضرت را به صورت گرداگرد محاصره كردند، حضرت حمله مي‌كرد و در هر حمله تعدادي را به درك واصل مي‌نمود، ناگاه نوفل ازرق يا به اعتباري يزيد بن رُقاد جَهنَي يا به روايتي زيد بن ورقا به اتفاق حكيم بن طفيل كه پشت نخل كمين كرده بودند بيرون آمده و بنابر قولي فردي به نام ابرص بن شيبان ضربتي به حضرت زده و دست راست او را قطع كردند. حضرت شمشير را با دست چپ گرفته و به نبرد ادامه داد تا اينكه دست چپ حضرت نيز ضربه سنگيني خورده و قطع شد، پرچم را به سينه چسبانيد و مشك را به دندان گرفت.

 

به دستور فرماندهي سپاه كوفه، تيراندازان شروع به پرتاب تير كردند، تيري به مشك اصابت كرده و آن را سوراخ نموده و آب آن ريخت. تيري بر سينه حضرت فرود آمد و تير ديگري بر چشم شريفش نشست. حضرت مي‌كوشيد تير را از چشم بيرون آورد ولي نتوانست در اين موقع عمود آهنيني بر سر مبارك فرود آمد و تا پايين ابروان را شكافت، طاقت آن قمر منير تمام شده و از اسب بر زمين افتاد. حضرت اباعبدالله گويا صداي كمك برادر را مي‌شنود، شتابان به سوي او تاخت دشمن از ترس پا به فرار گذاشت. امام برادر علمدار خود را غرق در تير و خون يافت و بر بالين خونين برادر فرمود: «اي عباس الان پشتم شكست و چاره‌ام رو به كاستي رفت و دشمن زبان به سرزنشم گشود.» خون از چشمان عباس پاك كرد. عباس در لحظه آخر گريه مي‌كرد، امام فرمود: «اي برادر چرا گريه مي‌كني؟» عرض كرد: «اي برادر و اي نور چشمم چگونه گريه نكنم كه مثل شما كنارم آمده و سرم را از خاك برداشته، بعد از ساعتي چه كسي سرتان را از خاك برمي‌دارد و صورتتان را از خاك پاك خواهد كرد.» اين بگفت و جان پاك به جانان تسليم كرد. امام فريادي كشيده و فرمودند: «برادرم عباس عمر كوتاه من در گريه بر تو خواهد گذشت.»

 

البته پيش از آن نيز چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود .عباس،مظهر ايثار و وفادارى و گذشت بود.وقتى وارد فرات شد،با آنكه تشنه بود،اما بخاطر تشنگى برادرش حسين«ع»آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت:

يا نفس من بعد الحسين هونى‏

و بعده لا كنت ان تكونى‏

هذا الحسين وارد المنون‏

و تشربين بارد المعين‏

تالله ما هذا فعال دينى‏

 

و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.(4) وقتى دست راستش قطع شد،اين رجز را مى‏خواند :

و الله ان قطعتموا يمينى‏

انى احامى ابدا عن دينى‏

و عن امام صادق اليقين‏

نجل النبى الطاهر الأمين‏

 

و چون دست چپش قطع شد،چنين گفت:

يا نفس لا تخشى من الكفار

و ابشرى برحمة الجبار

مع النبى السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى‏

فاصلهم يا رب حر النار

شهادت عباس،براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام،وقتى كه به بالين عباس رسيد،اين بود:«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى».(5) و پيكرش،كنار«نهر علقمه»ماند و سيد الشهدا به سوى خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد.هنگام دفن شهداى كربلا نيز،در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابا الفضل«ع»با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

مقام والاى عباس بن على«ع»بسيار است.تعابير بلندى كه در زيارتنامه اوست،گوياى آن است .اين زيارت كه از قول حضرت صادق«ع»روايت شده،از جمله چنين دارد:

«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لأمير المؤمنين و الحسن و الحسين ...

اشهد الله انك مضيت على ما مضى به البدريون و المجاهدون فى سبيل الله المناصحون فى جهاد اعدائه المبالغون فى نصرة اوليائه الذابون عن أحبائه...»(6)كه تأييد و تأكيدى بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد«ع»نيز سيماى درخشان عباس بن على را اينگونه ترسيم فرموده است:«رحم الله عمى العباس فلقد آثر و ابلى و فدا اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنة كما جعل جعفر بن ابى طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»(7).كه در آن نيز مقام ايثار،گذشت،فداكارى،جانبازى،قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت،همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه:عمويم عباس،نزد خداى متعال،مقامى دارد كه روز قيامت،همه شهيدان به آن غبطه مى‏خورند و رشك مى‏برند.

عباس يعنى تا شهادت يكه تازى‏                 عباس يعنى عشق،يعنى پاكبازى‏

عباس يعنى با شهيدان همنوازى‏                   عباس يعنى يك نيستان تكنوازى‏

عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق‏        يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق‏

جوشيدن بحر وفا،معناى عباس‏            لب تشنه رفتن تا خدا،معناى عباس(8)

 

در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدى«ع»به او اينگونه سلام داده شده است:«السلام على ابى الفضل العباس بن امير المؤمنين،المواسى اخاه بنفسه،الآخذ لغده من امسه،الفادى له،الواقى الساعى اليه بمائه،المقطوعة يداه...»(9).

كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام‏              شد در اين قبله عشاق،دو تا تقصيرم‏

دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد              چشم من داد از آن آب روان تصويرم‏

بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى‏              تا كه تكميل شود حج من و تقديرم(10)

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, | 17:5 | نویسنده : اصغر نوربخش |

در روز نهم محّرم وقتی شمر آماده حمله شد،‌ حضرت عبّاس از طرف امام برای گفت گو با دشمنان مأمور شد. همراه اباالفضل العباس بیست تن برگزیده شدند که زهیر یکی از آنان بود. زهیر با سپاه عمر سعد و شخصی به نام عَزره گفت و گو کرد.

 

زهیر بن قین قیس انماری بَجَلی از تبار انمار بن اراش بن کهلان قحطانی یمنی است و در کوفه سکونت داشته است. وی از بزرگان قبیله بجیله  بود.

زمان پیوستن به اباعبدالله

وی در منزل زرود، علی رغم میل باطنی به تشویق همسرش، دیلم یا دلهم،‌ بنت عمرو پس از آمدن  پیک امام به خیمه اش و دعوت برای همراهی با حسین (ع) به محضر امام رسید و در انقلابی شگرف همسفر امام به کربلا شد.

نحوه شهادت

زهیر در روز عاشورا به نصیحت سپاه عمر سعد پرداخت. ناسزایش گفتند. دیگر موعظه کرد. شمر به سوی او تیر و سخنان ناروایش را پاسخی سزاوار داد. امام فرمان بازگشت به او داد زهیر حمله شمر و یارانش را برای آتش زدن خیمه های امام دفع کرد. همراه با حرّ جنگ سختی کرد. ظهر عاشورا جان خود را همراه با سعید بن عبدالله سپر نماز امام کرد. پس از نماز در نبردی دلیرانه و کشتن صد و بیست نفر از دشمنان به دست کثیر بن عبدالله شبعی و مهاجر بن او تمیمی به شهادت رسید.
سن: حدود 60 سال

ویژگی ها و فضایل

 سخنور و خطیب، شجاع و مدیر، قرآن شناس، بصیر و آگاه به دین و شأن معصومین، علاقه مند به اباعبدالله الحسین (ع)، صبور در شدائد،‌ ایثارگر و فداکار، رشید و دلاور و رزم آزموده بود.

نام در زیارتنامه ها و منابع

در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: السلام علی زهیر بن القین البجلی القائل للحسین و قد اذن له بالانصراف : لاو الله لایکون ذلک ابداً تررک ابن رسول الله اسیراً  فی ید الاعداء و انجو؟ لا ارانی الله ذالک الیوم. در منابع و مقاتل مانند : تاریخ طبری ج 5 ص 404 الکامل فی التاریخ ج 4 ص 63-64 تاریخ یعقوبی ج 2 ص 244 -245 الارشاد ج 2 ص 101 مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 20 ارشاد مفید ص 231 و ... به وی اشاره شده است.

رجز

انا زهیر و انا ابن القین                  اذوذکم بالسیف عن حسین
انّ حُسیناً احد السبطین               من عترهِ البّر التقی الزیّن
ذاک رسولُ الله غیر المْین             اضربکم و لا ایری من شین

و خطاب به امام  برای بشارت ، پس از نبردی سنگین می گفت :

فدتک نفسی هادیا مهدیا              الیوم نلقی جدک النبیا
و حسناً و المرتضی  علیاً              و ذاجنا الشهید الحیّا


اطلاعات دیگر

1- زهیر در هنگام پیوستن  به امام خطاب به همراهانش گفت. هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید. و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. به همسرش گفت: تو آزادی. از قرائن پیداست همسرش با او همراه شده است یا با فاصله ای اندک از رزمگاه بوده است. پس از شهادت زهیر همسر او دلهم به غلامش گفت: این کفن را بگیر و ببر و مولایت را دفن کن. غلام می رود؛ امّا با دیدن بدن امام کفن را بر او می پوشاند و باز می گردد. دلهم  وی را می ستاید و آفرین می گوید و کفنی دیگر برای همسرش تدارک می بیند و به غلام می دهد.

2- سلمان بن مضارب ،‌پسر عموی زهیر. همزمان با زهیر همسفر امام می شود و در کربلا به شهادت می رسد.

3- زهیر هنگام پیوستن به اباعبدالله خاطره جنگ بلنجر را باز گفت و توصیه سلمان فارسی را که درآن جنگ پس از دریافت غنایم فراوان گفته بود :  آنگاه که سیّد جوانان آل محمد را درک کردید از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان شد.

4- در منطقه ذی حُسم ،‌پس از ملاقات یاران امام با حر بن یزید ریاحی ، امام خطبه خواند و زهیر خطاب به یاران گفت شما سخن می گویید یا من سخن بگویم ؟ همگان گفتند تو بگو و زهیر عارفانه و عاشقانه سخن گفت و اعلام و اعلام وفاداری کرد.

5- زهیر وقتی سختگیر های حرّ را دید به امام پیشنهاد جنگ داد و گفت جنگ با اینان، سپاه حرّ، آسانتر  از جنگ با نیرهای بعدی است و امام پاسخ داد ما کنت لأبد أهم بقتال: ما آغازگر جنگ نخواهیم بود.

6- در روز نهم محّرم وقتی شمر آماده حمله شد،‌ حضرت عبّاس از طرف امام برای گفت گو با دشمنان مأمور شد. همراه اباالفضل العباس بیست تن برگزیده شدند که زهیر یکی از آنان بود. زهیر با سپاه عمر سعد و شخصی به نام عَزره گفت و گو کرد.

7-شب عاشورا پس از خطابة امام و دعوت رفتن،‌ زهیر یکی از خطابه خوانان آتشین و اعلام کنندگان فداکاری بود.

8- پس از شهادت زهیر امام  اندوهگینانه در کنار تن خونینش گفت: لا یبعدنّک الله یا زهیر! ولعن الله قاتلیک لعنُ الذینَ مُسخو قرده و خنازیر. خداوند تو را از رحمت خود دور نگرداند و قاتلانت را مانند کسانی که با لعنت خدا به صورت میمون و خوک در آمدند، لعنت کند.

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:, | 18:47 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

«حبیب» فرزند «مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان» است.(1) برخی به جای «مظاهر» او را «مظهّر» خوانده‎اند. ایشان از اشراف و چهره‎های سرشناس، مورد احترام و اعتماد کوفه و از قبیله «بین اسد» بوده است. (2)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و حبیب

به گزارش کلبی «حبیب» صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک کرده است.(3) همه تاریخ نگاران نگاشته‎اند که او در دوران امام علی علیه السلام مقیم کوقه شده است.

امام علی علیه السلام و حبیب

تاریخ نگاران گفته‎اند که حبیب در دوران امام علی علیه السلام در کوفه سکونت کرد و او همیشه را همراهی کرده است.(4) او از یاران امام علی علیه السلام بود و در تمام جنگ‎ها در خدمت حضرت مولی شمشیر می‎زده است. «حبیب» چنان به امام خود نزدیک بود که از اصحاب سرّ امیرالمومنین و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است. (5)

حبیب، حامل اسرار الهی

جناب کشّی که بزرگ رجالی شیعه است از فضیل بن زبیر(6) گزارش کرده است.

«میثم تمار در حالی که بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود که حبیب بن مظاهر اسدی در حالی که در مجلس بنی‎اسد بود او را استقبال کرد؛ سپس حبیب گفت: گویا می‎بینم شیخی را که جلوی سرش مو ندارد و شکمی بزرگ دارد و نزدیک «دار الرزق» کدو می‎فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل‎بیت پیامبرش به صلیب و دار آویخته‎اند. همانگونه که بر چوبه دار است، شکمش را پاره می‎کنند. پس میثم گفت: و البته من خود بهتر می‎دانم مردی سرخ و سفید را که دو لگام به دهان او زده می‎شود. او برای یاری فرزند دختر پیامبر خارج می‎شود، پس کشته می‎شود، و سر او را در کوفه می‎گردانند. سپس هر دو از یکدیگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از این دو مرد ندیده‎ایم. فضیل گفت: هنوز جلسه به هم نریخته بود که «رُشَید هُجری» سر رسید و سراغ میثم و حبیب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنیدیم که آنها چنین و چنان می‎گفتند. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند. او (نکته‎ای را) فراموش کرد و خود افزود که برای کسی که سر او را بیاورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت کرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم این از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت: دورانی بیش از گذر شب و روز نگذشت که خود دیدم میثم را در باب «عمرو بن حریث» به دار آویختند و سر حبیب که با حسین علیه السلام کشته شده بود آورده شد و خود دیدم که هر چه گفتند همان شد.»(7)

حبیب و کوفه

پس از مرگ معاویه به اهل کوفه خبر رسید که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و از بیعت با یزید سر باز زده است. حرکت امام به سوی مکه بسیار معنا دار بود. شیعیان حضرت در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمع شدند. بنا شد که نامه‎هایی به سوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعه‎ها مردم را به این مسئله سوق دهند. از جمله کسانی که به امام نامه نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد ... بودند.(8) اینگونه گفته‎اند: هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شیعیان رفت و آمد با ایشان را شروع کردند.(9) در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی شبیب شاکری به سخن برخاستند. پس از وی حبیب از جای برخاست و عابس را مدح بلیغی کرد و گفت: خدا رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی کوتاه بر زبان آوردی! در حالی که به خدایی که جز او معبودی نیست. ما همه بر همان راهی هستیم که تو بر آن استوار گشته‎ای.» (10)

ورود حبیب به کربلا

حبیب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پیش از ماجرای کربلا در کوفه، برای یاری امام حسین علیه السلام از مردم بیعت می‎گرفتند.

هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بیعت شکستند، قبیله بنی اسد حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، و هنگامی که امام به کربلا آمد، این دو دوست صمیمی به سوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان می‎شدند و شب‎ها طی طریق می‎کردند تا به اردوی امام ملحق شدند.(11)

حبیب در روز تاسوعا

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

پس از آن که حبیب، یاران کم امام و زیادی دشمنان را مشاهده کرد، از ایشان اجازه خواست تا قبیله «بنی‎اسد» را که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند به یاری امام دعوت کند و امام به او اجازه داد. او به میان قبیله خود آمد و از آنها درخواست کرد که پسرِ دختر پیامبر خدا را یاری کنند تا شرف دنیا و آخرت برای آنها باشد. او را نود مرد اجابت کردند. شخصی که از قبیله «حّی» بود به عمر بن سعد خبر داد که گروهی به سوی امام رهسپار شده‎اند. ابن سعد چهارصد مرد جنگی را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. این گروه با آن مردان حق در بین راه درگیر شدند و در این نزاع و جدال، جماعتی از «بنی‎اسد» کشته شدند. هر کسی که زنده مانده بود، شبانه گریخت و خود را به قبیله «حی» رسانید. آری حبیب به سوی امام حسین علیه‎السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، با خبر کرد. امام فرمود: نخواستید مگر آن چه خداوند خواست، در حالی که هیچ قدرت و قوه‎ای جز خدای بزرگ نیست. (12)

دعوت حبیب در روز تاسوعا

طبری گزارش کرده: ابن سعد، «کثیر بن عبدالله شعبی» را به سوی امام حسین علیه السلام فرستاد، هنگامی که آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابن سعد «قرة بن قیس حنظلی» را به سوی امام فرستاد. وقتی امام حسین علیه السلام او را دید که به سویش می‎آید، فرمود: آیا او را می‎شناسی؟ حبیب در پاسخ گفت: آری، این مردی از قبیله تمیم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آری، من او را به خوش رایی می‎شناسم. آنگونه که باور دارم این است که در این مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.

طبری گوید: پس قرة آمد تا به امام حسین علیه السلام سلام کرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانید. امام او را پاسخ داد. سپس حبیب به او روی کرد و فرمود: وای بر تو ای قره! آیا به سوی قوم ستمگر باز می‎گردی؟ این مرد را یاری کن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به کرامت یاری فرماید و ما نیز با تو هستیم. قره گفت: من به سوی همراه خودم باز می‎گردم تا جواب نامه‎اش را برسانم و بیندیشم خود چه باید بکنم. (13)

درسی که می‎توان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست می‎آید:

1. حبیب از محرمان درگاه امام حسین علیه السلام بود و امام درباره دیگران با او مشورت می‎کرده‎اند؛

2. حبیب در خیرخواهی برای بندگان خدا و مقام امامت همیشه تلاش می‎کرد و قره را در آخرین روز هم به سوی امام دعوت کرد؛

3. شرح صدر مبلغان الهی نیز درسی آموزنده است که از لحن حبیب با قره و سپس پاسخ منفی او را درک و می‎پذیرد.

عباس علیه السلام و حبیب

روز نهم محرم به لشکر عمر سعد دستور دادند تا به لشکر امام حسین علیه السلام حمله کنند. حضرت عباس علیه السلام به امام خبر داد: ای برادر، قوم به سوی شما می‎آیند. امام فرمود: عباس! جانم فدایت بر اسب سوار شو و به نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چیز باعث شده به این سمت حرکت کنید. حضرت عباس علیه السلام با بیست نفر از یاران، چون حبیب و زهیر رهسپار میدان شدند تا خبر بیاورند. دشمن گفت: امیر امر کرده که تحت فرمانش در آیید یا آماده جنگ شوید. عباس علیه السلام فرمود: عجله نکنید تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات کنم.(14) حضرت عباس علیه السلام به سوی برادر بازگشت و از یاران خواست که این قوم را موعظه کنند. حبیب به زهیر گفت: اگر می‎خواهی با این قوم سخن بگو. زهیر گفت: تو پیش از این شروع کرده‎ای، پس با آنها سخن بگو. حبیب فرمود: «ای مردم! به خدا قسم نزد خدای تعالی در روز قیامت بد گروهی‎اند کسانی که به استقبال فرزند پیامبر و خاندان اهل‎بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده‎اند تا آنها را به قتل رسانند، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه، شب زنده‎دار، سحرخیز و بسیار به یاد خدایند.

«عزره بن قیس» در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی خودستایی کن.(15)

درسی که می‎توان گرفت: حبیب، ویژگی یاران امام را شب زنده‎داری، سحرخیزی و فراوانی یاد خداوند و بندگی آنها دانسته است. آیا افتخار دیگری برای انسان‎های کامل می‎توان سراغ داشت؟

حبیب در شب عاشورا

در شب عاشورا، حبیب چون «بُریر» شادمان و خرسند بود. به گونه‎ای که «یزید بن حصین» به او خرده گرفت: ای برادر! این ساعت زمان شوخی نیست. «حبیب» در پاسخ گفت: کجا از این جا سزاوارتر برای سرور خواهد بود؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.(16)

قدری از شب عاشورا گذشت، «نافع» می‎گوید: امام وارد خیمه خواهرشان زینب(سلام الله علیها) شدند. من در برابر خیمه به انتظار امام بودم که شنیدم حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام عرض کرد: آیا شما نیّات یارانتان را امتحان کرده‎اید؟ من نگران آنم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند. امام در پاسخ فرمودند: به خدا سوگند اینها را امتحان کرده‎ام؛ پس آنها را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‎اند، به گونه‎ای که به مرگ زیرچشمی می‎نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند. (17)

نافع می‎گوید: چون این گفتار امام را شنیدم، گریه‎ام گرفت و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم.(18) حبیب گفت: به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همین شب با این شمشیرم به آنها حمله‎ور می‎شدم. نافع می‎گوید: به حبیب گفتم: من نزد خواهرشان بوده‎ام؛ گمان می‎کنم باید زن‎ها را تسکین خاطری داد. آیا می‎توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده کنیم؟

«حبیب» از جای برخاست و فرمود: ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران وحشی از آشیانه‎های خود به در آیید. سپس به بنی‎هاشم گفت: به خیمه‎های خویش بازگردید(امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد. بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آن چه خود دیده بود یا از نافع شنیده بود بازگو کرد و همگی گفتند: به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‎کردیم تا که نفس خویش را پاک و چشم را روشن سازیم. حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد زن‎های حرم رویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او خود به راه افتاد و یاران، او را همراهی کردند.

حبیب به نزدیک حرم اهل‎بیت رسیده و فریاد زد: ای حریم رسول خدا! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواه شما را بزند. این نیزه‎های پسران شماست، سوگند یاد کرده‎اند که تنها بر سینه جدا شده از دعوتتان فرو روند. در این هنگام زن‎های حرم از خیمه‎ها به گریه خارج شدند و گفتند: ای پاکان! از دختران رسول الله و ناموس امیر مومنان حمایت کنید.» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند، گویا زمین هم با آنها زار می‎گریست. (19)

 

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

حبیب، فرماندهی طرف چپ سپاه امام حسین علیه السلام را به عهده داشت چنان که زهیر فرمانده طرف راست بود. اگر کسی حبیب را به مبارزه دعوت می‎کرد او با شتاب پاسخ می‎داد. «سالم» غلام زیاد و «یسار» غلام عبیدالله بن زیاد وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند. این در حالی بود که یسار جلوتر آمده بود و در پیشاپیش سالم قرار داشت. حبیب و بریر به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولی امام حسین علیه‎السلام آن دو را به جای خود نشانید. عبدالله بن عمیر از جای برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود.(20)

درسی که می‎توان گرفت: طبری و دیگران درباره وضعیت حبیب چنین بیان داشته‎اند: هرگاه حبیب را مبارزی به جنگ دعوت می‎کرد. او به سادگی اجابت می‎کرد.(21) این روحیه، بیانگر شجاعت و نیز از خودگذشتگی آن مجاهد بزرگ در راه احیای دین خداست.

هنگامی که «ابوثمامة» وقت نماز را به امام یادآوری کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: به آنها بگویید از جنگ دست بردارند تا نماز بگزاریم. در این حال، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام «حصین بن تمیم» فریاد برآورد که نماز او (حسین علیه السلام) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این گفتار برآشفت و گفت: پنداشته‎ای که نماز از آل رسول قبول نمی‎شود، ولی از تو - ای الاغ - پذیرفته می‎شود؟ حصین که تاب شنیدن این حقیقت را از حبیب نداشت، بر او حمله‎ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و با ضربه‎ای به صورت اسب او کوبید، که اسب با شتاب به زمین خورد و بر روی او افتاد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند.(22) در این درگیری که حبیب با شمشیر در بین دشمن می‎جنگید، این اشعار را ترنم می‎کرد:

«اُقسِمُ لَو کُنا لَکُم اَعدائاً                                       اَو شَطَرَکُم وَلَّیتُم ألا اکتاداً

 یا شَرَّ قَوم حَسَباً وَ آدا.» (23)

رجز حبیب در میدان رزم، هنگام حمله، این بود:

انا حبیب و ابی مظاهر                                          فارس هیجاء و حرب تسعر

و انتم عند العدید اکثر                                           و نحن اعلی حجة و اظهر

و انتم عند الوفاء اغدر                                           و نحن اوفی منکم و اصبر 

من حبیبم و پدرم مظاهر، پهلوان میدان نبرد و کارزار شعله‎ور؛

گرچه گروه شما از ما فزون‎تر است، ولی ما حجتی والاتر و آشکارتر داریم؛

و اگرچه شما خائن به عهد خود هستید، ولی ما وفادارتر از شما و شکیباتریم. (24)

«حبیب» آن شیرمرد دلاور، به رغم کهولت سن، در آن درگیری شصت و دو نفر از آنها را به خاک انداخت. او این سرود حماسی را پیوسته به زبان داشت تا این که «بدیل» به او حمله‎ور شد.

شهادت حبیب

فردی از «بَنی تمیم»(25) به نام «بُدَیلُ بنُ صُریم» با شمشیر خود ضربه‎ای به حبیب زد و دیگری از همان قبیله (تمیم) با نیزه‎اش به او ضربه زد. پس از این بود که حبیب از اسب به زمین افتاد، اما همین که خواست از جای برخیزد «حصین بن تمیم» با شمشیر بر فرق او زد. مرد «تمیمی» از اسب پایین پرید و سر حبیب را از بدن او جدا کرد. حصین به او گفت: من در کشتن او شریک تو هستم.

پس دیگری گفت: به خدا قسم، او را کسی جز من نکشت. حصین گفت: سر را به من بده تا که به گردن اسبم بیندازم تا مردم ببینند و بدانند که من در قتل او شریک تو هستم، سپس سر را تو بگیر و به عبیدالله بن زیاد بده، من نیازی به هدیه‎ای که برای کشتن او به تو عطا می‎کند ندارم. او زیر بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بین آن دو نفر داوری کردند. او سر حبیب را به حصین داد و حصین در بین لشکر به جولان پرداخت، در حالی که سر را به گردن اسب آویخته بود.

سپس سر را بازگردانید و تمیمی آن را گرفت و به اسب خود آویزان کرد تا آن که نزد ابن زیاد برد.(26) در این هنگام بود که امام حسین علیه السلام خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: «خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب می‎کنم.»(27) پس از آن، امام مکرر این آیه را تلاوت می‎فرمود: «انالله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خداییم و به سوی او باز می‎گردیم.»(28)

در برخی از مقاتل آمده که امام فرمود: آفرین بر تو ای حبیب تو مردی فاضل بودی که در یک شب قرآن را ختم می‎کردی.(29)

در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی؛ درود بر تو ای حبیب بن مظاهر اسدی.(30)

امتیازات حبیب:

1. امام حبیب را فاضل می‎دانند؛

2. او هر شب، کل قرآن را تلاوت می‎کرد؛

3. معرفت او به امام بر دیگران امتیاز داشت.

اما آیا انحراف دشمن امام حسین علیه السلام توجیه‎پذیر است؟ آیا ریاکاری و مقام‎طلبی حصین و شمشیر به مزد بودن آن تمیمی شایان عبرت نیست؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, | 17:10 | نویسنده : اصغر نوربخش |

باز هم دوشنبه ای دیگر آمد ومیثاقی دیگر  تا همراهی وهمنوا یی با کاروان کربلا با فیض عظیم زیارت عاشورا وبا  نوای خوش کبوتران خوش الحان وبلبلان گلزار ابی عبدالله  حاج مهدی لطفی وحاج هومن میرانشاهی دلهای عاشقان دار الدعا   را جلایی دوباره دهد  و با یاد شهدای خونین بال نغمه کجایید ای شهیدان خدایی سر داده شود سپس در ادامه جلسه به یاد عزیزان خفته در خون دشت تفتیده کربلا و ضمن ذکر مصائب  زینب کبری و کاروان اسرا به نوحه سرایی و سینه زنی ختم شد تا بیندیشیم که اهلا من العسل قاسم ابن الحسن چگونه با ومارایت الا جمیلا گفتن  عمه   تکمیل شد. آری هر آنچه دیده بود زینب کبری (س)زیبای بود وزیبایی بود وزیبایی  و با این گلبانگ که ندای   اکملت  دینکم  را پاسخ داد .در روح وجان زمین ودر کالبد زمان خونی دوباره جوشید تا پیام اتتمتم حجتی  را رساتر از  همیشه جاری سازد.

به امید دیداری دوباره

وسلام الله علیکم وطیب الله انفاسکم


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, | 23:17 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

جون غلام سياهي از مردم « نوبه » بود. فضل بن عباس بن المطلب مالك و مولاي او بود . امير المومنين علي (ع) او را به صدو پنجاه دينار خريد و به ابوذر بخشيد تا وي را خدمت نمايد.

 

 

 

هنگامي كه عثمان ، ابوذر را به ربذه تبعيد كرد جون تا رحلت آن صحابي گرامي پيامبر وامام علي ، در سال سي و دو هجري در تبعيدگاه خدمت او بود و بعد از آن به مدينه برگشت و در خدمت حضرت علي (ع) به سر مي برد.

 

 

 

 بعد از شهادت حضرت در 21 رمضان سال چهلم هجري قمري در خدمت حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين (ع) بود و بعد از حركت امام حسين (ع) از مدينه به مكه و از مكه به كربلا جون با آن حضرت همراه بود. جون مردي اسلحه شناس بود و در ساخت اسلحه و مرمت آلات و افزار جنگي ماهر و كار آزموده بود .

  

حضرت امام سجاد (ع) مي فرمايد

 

در شب عاشورا من در خيمه نشسته بودم و عمه ام زينب از من پرستاري مي كرد. پدرم به خيمه ي خويش رفت و جون با آن حضرت همراه بود و شمشير آن حضرت را اصلاح و تعمير مي نمود. جون در روز عاشورا از سيد الشهدء (ع) اجازه جهاد خواست ، آن حضرت فرمود : تو از جانب من آزادي ، تو درجستجوي عافيت از پي ما آمدي ، پس خويشتن را به راه ما دچار مكـن .

  

 جون عرض كـرد : اي فرزند رسـول خـدا (ص) مـن درروزهاي خوشي و راحتي كاسه ليس خوان و سفره شما و در كنار شما بودم ، حال در روز گرفتاري و سختي از شما دست بردارم ؟ به خدا سوگند كه بوي من بد و حسب من پائين و رنگم سياه است پس بهشت را از من دريغ مفرمائيد تا بوي من نيكو و آبرويم شريف و رويم سپيد گردد. نه به خدا سوگند هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياهم با خون پاك شما بياميزد.

 

اجازه گرفت و به ميـدان جنگ شتافت و هنگـام نبـرد ايـن رجـز را مي خواند:

  كَيفَ يَري الكُفار ضَرَبَ الاَ سوَدِ

 بِالسَيـفِ ضَـربًا عـَن بَني مُحَمَدِ

 اَذُبُ  عَنـهـُم بِـالِلسـانِ  وَ  اليـَدِ

 اَرجـُو بـِهِ الـجـَنـَهِ يَومَ المـَورِدِ

 چون من سوي ميدان شجاعت بخرامم

 بس خصم كه بيجان شود از حِسامم

 برگزيده ي مردانم اگر چند سياهم

 بستوده شاهانم اگر چند غلامم

 فردا به شفاعت بود آسان همه كارم

 و امروز بر آيد به شهادت همه كامم 

جون چند نفر از دشمنان اهل بيت را به هلاكت رساند و به شهادت رسيد . حضرت ابي عبد الله (ع) بالاي سرش آمده و عرض كرد :

 

  

 بارالها روي جون را سفيد گردان و بوي او را نيكو كن و او را با نيكوكاران محشور فرما و ميان او و محمد و آل محمد(ص) شناخت و رفاقت ايجاد كن .

 حضرت باقر (ع) از حضرت امام سجاد (ع) روايت مي فرمايد كه : بني اسد وقتي براي دفن شهداء حاضر شدند ، جسد جون را بعد از ده روز يافتند  در حالي كه بوي مشك مي داد.

 تنش ديدند هم چون نقره پاك   

 چو ماه افتاده از افلاك برخاك

 به تن خوشيده خونش هم چو عنبر

 شده بويش چون بوي مشك اَذفَر

 بود اين كار ، كار عشق بي باك

 كه خاكي را بَرد بر عالم پاك

  سلام و درود خداوند و اولياي او بر جون و بر ياران با وفاي سالار شهيدان كه جان خود را فداي عهد و پيمان نمودند.

 ولا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم 

تهيه و تنظيم : ميكائيل جواهري

 اقتباس از سایت انصارالخمینی (قد سره)


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, | 21:28 | نویسنده : اصغر نوربخش |

میلاد سراسر نور وسرور امام عاشقان وعارفان طریق علوی کاظم البغض والغیظ ، صبور آل محمد وباب المراد والحوائج امام موسی کاظم ،بر شیعیان ودوستدارانش خجسته ومبارکباد


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 آذر 1393برچسب:, | 19:23 | نویسنده : اصغر نوربخش |

شهادت سه ساله زهرا نشانه  ،دلخوشی روزهای دلتنکی بابا ،سیده شهیده رقیه آل طاها، همسفر  وهمسنگر زینب کبری،   بر دوستداران آل  محمد تسلیت  باد

ای یادگار زهرا (س)

ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب
داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب

با گریه ی تو گریم

در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا
گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا

با گریه ی تو گریم

ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک
خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گریه ی تو گریم

گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر
داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور

باگریه ی تو گریم

چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره
گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره

با گریه ی تو گریم

از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا
بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا

با گریه ی تو گریم

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 7 آذر 1393برچسب:, | 19:29 | نویسنده : اصغر نوربخش |

خجسته زاد روز یادگار کربلا ،منادی عشق وآزاددگی و پنجمین اختر تابناک امامت وولایت ، باقر آل محمد(ص) بر شما شیفتگان  ولایی آن امام همام مبار ک باد


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:, | 13:48 | نویسنده : اصغر نوربخش |
شهادت وهب  تازه داماد و مهمان مسیحی تازه مسلمان شده
 
 

 

 

 

مادر، پسر و عروس در بیابان ثعلبیه به دامداری مشغول بودند. این سه نفر به نام‏های قمر، وهب و هانیه، زندگی آرام و ساده‏ای داشتند. وهب گوسفندان خود را برای چرا به دشت و صحرا می‏برد و شب باز می‏گشت. او تازه با هانیه عروسی کرده بود. هر سه مسیحی بودند. امام حسین‏علیه السلام با یاران خود در مسیر حرکت‏به سوی کربلا، چشمشان در صحرای ثعلبیه به خیمه سیاه سوخته‏ای افتاد. امام نزدیک آن خیمه رفت. دید پیرزن فقیری در آنجا زندگی می‏کند. او قمر مادر وهب بود. امام حال و روزگار او را پرسید. او گفت: روزگار می‏گذرد. ولی ما در مضیقه آب هستیم. اگر آب می‏داشتیم بسیار خوب بود. امام با او به کناری رفتند، تا به سنگی رسیدند، امام با نیزه خود آن سنگ را از جا کند. آب خوش‏گواری از زیر سنگ بیرون آمد. پیرزن بسیار شادمان شد و از امام‏علیه السلام تشکر کرد. هنگام خداحافظی، امام حسین‏علیه السلام هدف از هجرت و حرکت‏خود را گفت و به آن مادر پیر فرمود: ما نیازی به یار و یاور داریم. وقتی که پسرت وهب بازگشت، به او بگو به ما بپیوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم کمک کند.

امام رفت. پیرزن در حیرت فرو رفته بود، عظمت و کرامت و ضعیف‏نوازی و مهربانی امام فکر و قلب او را قبضه کرده بود. دلش می‏خواست‏با امام حرکت کند. صبر کرد تا عروس و پسرش وهب آمدند. آنان آب گوارای چشمه در کنار خیمه خود را دیدند. از علت پرسیدند. قمر جریان را برای آنان تعریف کرد. و پیام امام را نیز به پسرش ابلاغ نمود. این سه نفر شیفته امام شدند. بار و بنه خود را برداشتند و به سوی کاروان امام حرکت کرده و به حضور امام رسیده و اسلام را پذیرفتند و با سپاه امام‏علیه السلام با کمال عشق و علاقه به راه خود ادامه داده تا به کربلا رسیدند. نه روز از عروسی وهب و هانیه می‏گذشت. آنان ماه عسل خود را در کربلا کنار حسین‏علیه السلام و خاندان ارجمند ایشان گذراندند. سرانجام روز عاشورا و در هفدهمین روز عروسی خود، وهب و هانیه به شهادت رسیدند. قمر با دلاوری‏های خود، حماسه‏ها آفرید و روسفیدی دو سرا را کسب کرد. اینک به چگونگی شهادت وهب و هانیه توجه کنید:

روز عاشورا فرا رسید. قمر به وهب گفت: پسرم برخیز و پسر دختر پیامبرصلی الله علیه وآله را یاری کن.

وهب گفت: مادرم حتما یاری می‏کنم و کوتاهی نخواهم کرد.

ام وهب آن‏چنان پسرش را عاشقانه به سوی میدان دعوت می‏کرد، که گویی می‏خواهد کبوترش را به سوی میدان به پرواز درآورد. او اشک شوق می‏ریخت که جوان تازه دامادش، در رکاب حسین‏علیه السلام شهد شهادت بنوشد.

هانیه همسر وهب به خاطر غربت و این‏که با وهب تازه عروسی کرده بود، در آغاز در مورد رفتن وهب به میدان بی‏میل بود. و تحمل فراق وهب برای او سخت و رنج‏آور بود. ولی قمر اصرار داشت که وهب به میدان برود و می‏گفت: پسرم از تو راضی نخواهم شد مگر این‏که به یاری پسر پیغمبر بروی. پسرم تو هرگز به شفاعت جد امام حسین‏علیه السلام نمی‏رسی مگر با رضایت امام و رضایت من.

سرانجام هانیه به وهب گفت: تو وقتی که کشته شوی وارد بهشت می‏گردی و همنشین حورالعین می‏شوی. آنگاه مرا فراموش می‏کنی. اگر می‏خواهی دلم را آرام کنی، نزد امام حسین‏علیه السلام برویم در محضر او با من عهد کن که مرا فراموش نکنی.

وهب و هانیه به حضور امام آمدند. هانیه به امام عرض کرد: من دو حاجت دارم:

1. وقتی که وهب کشته شد، من بی‏سرپرست می‏شوم، مرا به اهل‏بیت‏خودت ملحق کن.

2. وقتی که وهب کشته شد و با حورالعین محشور گردید، شاهد باش که او مرا فراموش نکند.

گفتار از دل برخاسته هانیه، امام حسین‏علیه السلام را منقلب کرد. قطرات اشک از چشمان حسین‏علیه السلام سرازیر شد. هانیه را آرام کرد و قول داد که به خواسته‏های او عمل شود.

وهب به میدان تاخت و رجز جانانه خواند و ایثارگرانه جنگید، و جماعتی را کشت و نزد مادر بازگشت و گفت: آیا از من راضی شدی؟

قمر گفت: از تو راضی نمی‏شوم تا در پیشگاه حسین‏علیه السلام کشته گردی. او به میدان بازگشت و همچنان با صولت عجیب می‏جنگید به طوری که نوزده سواره و بیست پیاده را کشت. سپس هر دو دست او را قطع کردند.

همسرش هانیه عمودی برداشت و کنار شوهرش آمد و گفت: پدر و مادرم به فدایت در رکاب پاکان، با دشمن جنگ کن، وهب لباس همسرش را گرفت تا او را به خیمه‏ها برگرداند. ولی او می‏گفت: برنمی‏گردم تا با تو کشته شوم.

امام حسین‏علیه السلام فرمود: از ناحیه ما بهترین پاداش به شما برسد، به خیمه‏ها برگرد هانیه بازگشت. وهب همچنان جنگید تا او را اسیر کرده نزد عمرسعد آوردند. عمرسعد که صلابت و دلاوری او را دیده بود، به او گفت:

ما اشد صولتک: «چقدر صولت و رشادت سختی داری.»

سپس دستور داد گردنش را زدند و سربریده او را به سوی لشگر امام حسین‏علیه السلام انداختند. مادرش قمر، سر او را گرفت و به آغوش کشید و خون صورتش را پاک کرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که با شهادت تو، مرا روسفید کرد»

سپس سر بریده فرزندش را به سوی دشمن انداخت. یعنی متاعی که در راه خدا دادم پس نمی‏گیرم. آن‏گاه عمود خیمه را از جا کند و به میدان رفت و دو نفر از دشمن را کشت. امام حسین‏علیه السلام فرمود: ای مادر وهب به خیمه برگرد، پسرت اکنون با رسول‏خداصلی الله علیه وآله است. او به خیمه بازگشت در حالی که می‏گفت: «خدایا امیدم را ناامید نکن‏»، امام به او فرمود: ای مادر وهب امیدت برآورده است.

هانیه همسر وهب خود را به جنازه به خون غلطیده همسرش وهب رساند، خون‏ها را از پیکر او پاک می‏کرد و می‏گفت: «بهشت‏بر تو گوارا باد»

شمر وقتی که او را دید به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نو عروس زد و او را کشت. و این نخستین زن و یگانه زنی بود که در کربلا در راه دفاع از حریم امام حسین‏علیه السلام به شهادت رسید.

وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده‏اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرویده بودند


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 آذر 1393برچسب:, | 16:38 | نویسنده : اصغر نوربخش |

ابن زیاد نامه ای به حاکم مدینه فرستاد و او را از جریان با خبر کرد،و نامه ای به یزید ملعون نوشت و خبر کشته شدن حسین و جریان اهل و عیالش را گزارش داد، (و از او کسب تکلیف کرد ).

یزید ملعون در پاسخ نامه نوشت که سر بریده ی حسین (علیه السّلام)، و سرهای دیگر شهدا را به همراه اموال و زنان وعیالات آن حضرت به شام بفرستند، لذا آن ملعون محفّربن ثعلبه عائذی را خواست و سرها و اسیران و زنان را تحویل او داد.محفر آنان را همچون اسیران کفار که مردم شهر و دیار آنان رامی دیدند، به شام برد.

 



از «تذکره الخواص» و «قمقام زخّار» استفاده می شود که روز پانزدهم محرم، ابن زیاد ملعون سرهای مطهر شهدا و اهل بیت آن حضرت را به شام فرستاد ...ابن زیاد پس از فرستادن سرها به شام دستور داد زنان و کودکان را آماده ی رفتن کنند، و دستور داد غل و زنجیر سنگین به گردن علی بن الحسین (علیهما السّلام) نهادند، و ایشان را بدنبال سرها با محفّربن ثعلبه و شمربن ذی الجوشن روان کرد.

آنان را آوردند تا بدان گروهی که سرها با ایشان بود رسیدند. علی بن الحسین (علیهما السّلام) در تمام راه با کسی سخن نگفت...سید بن طاووس از حضرت صادق (علیه السّلام) روایت کرد که حضرت باقر (علیه السّلام) فرمودند: از پدرم حضرت علی بن الحسین(علیهما السّلام) از کیفیت بردن او نزد یزید پرسیدم، فرمودند:مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند، و سر مبارک سید الشهداء (علیه السّلام) بر نیزه ی بلندی بود. و زنان پشت سر من بر استران برهنه سوار کرده بودند، و آن کافران و نیزه داران دور ما را احاطه کرده بودند، هرگاه یکی از ما می گریست سر او را به نیزه می کوبیدند، تا وارد دمشق شدیم.

چون داخل شهر شدیم، ندا کننده ای فریاد کرد: ای اهل شام! این ها اسیران اهل بیت... هستند.

از کتاب «تِبر مذاب» و غیره نقل شده که: عادت کفاری که همراه سرها و اسیران بودند این بود که در همه ی منازل سر مقدس را از صندوق بیرون می آوردند و بر نیزه ها می زدند، و هنگام رفتن دوباره در صندوق می گذاشتند و حمل می کردند، و در اکثر منازل مشغول شرب خمر بودند، که از آن جمله مخفربن ثعلبه و زحربن قیس و شمر و خولی بودند.و نیز نقل شده: ابن زیاد سر مطهر را با اسرا فرستاد، و زنان و پسران و دختران پیغمبر را بالای جهاز شترها به ریسمان بسته بودند.

در «ریاض ألاحزان» گوید: آنچه از عبارات استفاده می شود این است که: اسیران با صورت های باز بر شترها سوار بودند، نه مقنعه ای و نه ساتری و نه لباس کاملی، مانند اسیران ترک و دیلم و حبش، پریشان خاطر و ترسناک بودند، و نمی دانستند آخر کارشان به کجا خواهد انجامید، و بر سرشان چه خواهد آمد.بر بازو و گردن تمام مخدُرات طناب انداخته، و بر چوب جهاز شتران نشانده بودند، و بعضی را بر قاطر سوار کرده می بردند.

عمادالدین طبری می نویسد: ... غل سنگین بر گردن امام زین العابدین (علیه السّلام) نهادند، چنان که دست های مبارکش بر گردن بسته بود. امام در راه به حمد و ثنای خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و با هیچ کس سخن نگفت مگر با زنان اهل بیت...و ملعون هایی که سر حسین را از کوفه بیرون آوردند، از قبائل عرب خائف بودند که غوغا کنند و از ایشان باز ستانند، لذا راه اصلی را رها کرده از بیراهه می رفتند، چون به نزدیک قبیله ای می رسیدند علوفه طلب می کردند و می گفتند: سرهای خارجی با ماست...

بعضی از مورخین و مقتل نویسان چون ابی مخنف، منازل بین کوفه و شام را نام برده اند، و نیز چگونگی مسافرت اهل بیت(علیهم السّلام) و اینکه در این سفر به آنها چه گذشت، و کرامات اسیران آل محمد(علیهم السّلام) و بعضی از قضایایی که در بین راه اتفاق افتاد، و نیز معجزات سر مقدس ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام)، و سخن گفتن آن سر مطهر در موارد متعدد، و واقعه ی سقط جنین و غیرذالک را متذکر شده اند که ما از نقل آنها خودداری می کنیم.

و نقل شده که در یکی از منازل دختری از امام حسن (علیه السّلام) از شتر به زیر افتاد، فریاد زد: یاعمتاه! و یازینباه! آن بانو مضطربانه از شتر به زیر آمد و ناله کنان به اطراف بیابان نظرمی کرد. چون او را یافت گمان نمود از هوش رفته، ولی بعد معلوم شد زیر پای شتران جان سپرده است. چنان ناله ی وا ضیعتاه! و وا غربتاه! و وا محنتاه! بر کشید که آسمان و زمین را متزلزل گردانید.

غل به گردن مالک ملک وجود از خجالت سر به زیر افکنده بود چون هلال یکشبه زرد و ضعیف زیر زنجیر گران جسم نحیفی شنید از هر طرف دشنام بد بود ساکت حاش الله دم نزد.

واقعه ی دیر راهب :
اکثر محدثین و مورخین شیعه و سنی در کتب خود این واقعه رابا کمی اختلاف نقل کرده اند که حاصل گفتار آنها چنین است:چون لشکر ابن زیاد ملعون در کنار دیر راهب منزل کرد، سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند.

پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره ی غذا گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت:*آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟

به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند.باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*(چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود.چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود، و از آسمان دسته دسته ملائک فرود می آیند و می گویند:«السلام علیک یا بن رسول الله! السلام علیک یا ابا عبدالله! صلوات الله و سلامه علیک»راهب چون این منظره را دید تعجب کرد و ترسید و تا صبح صبر نمود. چون سپیده ی دمید از دیر خود بیرون آمد، به میان لشکر رفته پرسید: بزرگ لشکر کیست؟ گفتند: خولی .

نزد خولی آمد و پرسید: در این صندوق چیست؟ گفت: سر مرد خارجی است که ابن زیاد او را به قتل رسانیده.گفت: نامش چیست؟ گفت: حسین بن علی بن أبی طالب. گفت: نام مادرش؟ گفت: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلّم).راهب گفت: هلاکت بر شما باد بر آنچه کردید، همانا احبار و علمای ما راست گفتند، که هر گاه این مرد کشته شود از آسمان خون می بارد، و جز در کشتن پیامبر و وصی او خون نبارد.اکنون از تو خواهش می کنم ساعتی این سر را به من دهید.

آنگاه به شما رد کنم. گفت: ما این سر را بیرون نمی آوریم مگر نزد یزید، تا از وی جایزه بگیریم.راهب گفت: جایزه ی تو چیست؟ گفت: کیسه ای که ده هزار درهم در او باشد.گفت: این مبلغ را من نیز می دهم. راهب همیانی آورد که در او ده هزار در هم بود خولی آن را گرفت و آن سر مطهر را تا یک ساعت به راهب سپرد.

راهب آن سر مبارک را به صومعه ی خویش برد و با گلاب شست، و با مشک و کافور خوشبو گردانید، و بر سجاده ی خویش گذاشت و بنالید و بگریست، و به آن سر منور می فرمود: یا ابا عبد الله! به خدا سوگند بر من گران است که در کربلا نبودم که جان خود را فدای تو کنم، یا ابا عبد الله !هر گاه جدت را ملاقات کردی گواهی بده که من شهادتین را گفتم، و در خدمت تو اسلام آوردم.آنگاه راهب مسلمان شد (و کسانی هم که با او بودند مسلمان شدند) و آن سر مقدس را بر گردانید.راهب بعد از این جریان از صومعه بیرون آمد، و در کوهستانی می زیست و به عبادت و پارسایی ادامه داد تا از دنیا رفت.

لشکریان کوچ کردند، و نزدیک شام چون خواستند آن پولها را بین خود تقسیم کنند، همه سفال شده و بر یک طرف آن نوشته بود:«ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل ال ظالمون»و بر طرف دیگر نوشته بود:«و سیلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون» .

 خولی گفت: این امر را کتمان کنید و استرجاع کرد و گفت:«خسر الدنیا و الا خرة»،یعنی در دنیا و آخرت زیان کار شدیم.

بعضی چنین نقل کرده اند: را هب به سر مقدس عرض کرد:ای سر سروران عالم! و ای مهتر مهتران! گمان دارم تو از کسانی باشی که خداوند در تورات و انجیل وصف آنان کرده، و فضیلت تأویل به تو عطا فرموده، و بزرگان سادات بنی آدم در دنیا و آخرت بر تو گریه و ندبه می کنند، می خواهم تو را به اسم و وصف بشناسم.

آن سر بزرگوار به سخن آمد و فرمود:«انا المظلوم، انا المهموم، اناالمغموم، انا الذی بسیف العدوان و الظلم قتلت، انا الذی بحرب اهل البغی ظلمت، انا الذی علی غیر جرم نهبت، انا الذی من الماء منعت، انا الذی عن الاهل و الاوطان بعدت»، آن نصرانی گفت: به خدا قسم ای سر! خود را بیشتر معرفی کن.

آن سر فرمود:«انا ابن محمد المصطفی، انا ابن علی المرتضی، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن خدیجة الکبری، انا ابن العروة الوثقی، انا شهید کربلا، انا قتیل کربلا، انا مظلوم کربلا، انا عطشان کربلا...»،


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 1 آذر 1393برچسب:, | 20:33 | نویسنده : اصغر نوربخش |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.